دکتر سعید مقیمی

1- دشواری و معضلات انباشت شده طی سال‌های گذشته از تحریم‌ها، مشکلات محیط‌زیست و…. حال کرونا همراه باتجربه تلخ و آزاردهنده مدیریت مسئولین نظام، افکار عمومی را نه‌تنها خسته بلکه آن را به‌سوی خشمی عیان سوق داده است. در این رهگذر سیاست‌بازان و سیاست پیشگانی ناشی و نادان در تلاش‌اند که از این خرقه سوخته و فلاکت‌بار ردایی قدرت نشان برای خود بسازند و بر این تصور جاهلانه تکیه زده‌اند که با سپر قراردادن دیگران خود را از دام جسته و راهکارهایی را برای ترمیم اعتماد ازدست‌رفته بازیابند. این بازیگران و مسئولان قدیمی! به‌زعم خود راهکارهای خروج کشور از بحران و حل مشکلات را دیری است که در انبان خود آماده دارند. اما درواقع عملکرد و گفتار مسئولین نظام مصداق ضرب‌المثلی است که می‌گوید: «لالی می‌خواست به کوری بگوید که پدرش مرده است»

2- هرچند در نگاه نخست از منظر روانشناسی و روانشناسی سیاسی، تخیل Imagination و هذیان Delusion یا توهم نوعی گسست از واقعیت بیرونی تلقی می‌شود اما در تعریفی دقیق‌تر روانشناسان تخیل یا پنداشت را روایتی ذهنی می‌دانند که غالباً با واقعیت تفاوت دارد، اما این تفاوت و تمایز الزاماً به معنی این نیست که ذهن فرد همواره و در همه‌جا فارغ از ساحت فکری و فرهنگی خود با گسست از واقعیت زندگی می‌کند. برخلاف تخیل هذیان نوعی روان‌پریشی تلقی می‌شود که بر اساس آن فرد در حالی به اعتقاد غلط در مورد یک واقعیت خارجی باور دارد که تا حد زیادی دلایل موجه و قابل‌اتکا در ساحت فکری و فرهنگی آن برای او قابل‌دستیابی است. به‌عبارت‌دیگر هذیان‌ها معمولاً به‌عنوان باورهای کاملاً نادرست اصلاح‌ناپذیر و عمیقاً تحکیم شده مسلمی تعریف می‌شوند که با اطلاعات موجود و باورهای گروه اجتماعی سوژه مغایرند. «هذیان‌ها از اصلی‌ترین ویژگی بالینی پارانویا هستند می‌توانند طیفی از عقاید منحصربه‌فرد تا شبکه‌های پیچیده از باورهای موسوم به نظام‌های هذیانی را در برگیرند.» (جان تی. جاست، 1397: 505)

از منظر روانشناسی سیاسی شیوه نظام حاکمیتی ایران از دیرباز تاکنون باعث شده که در نخبگان سیاسی ما همواره رگه‌های متعددی از «تخیل» در آرا و عملکرد آن‌ها نمودی بارز یابد. اما آنچه به نظر در حال جامعه ایران را به‌سوی بحرانی عمیق سوق می‌دهد نه تخیل کارگزاران حکومتی بلکه آن چیزی است که می‌توان آن را از جنس هذیان تلقی کرد. مواضع و عملکرد کارگزاران حکومتی به‌ویژه در مواجهه با بحران‌های گسترده پیشرو مؤید این نکته است.

3- در مواجهه با بحران‌های گسترده موجود آنچه نظام سیاسی باید بدان توجه نماید و بدان نیازمند است نه ریاست «رئیسی جدید» بر «حوزه حکمرانی» که بلکه ریاست «رئیسی» بر «شیوه جدید حکمرانی» است. فهم این نکته ازاین‌رو حائز اهمیت است که وضعیت موجود زائیده «شیوه حکمرانی» چندین دهه گذشته است که فارغ از جناح‌بندی و درعین‌حال متکی بر همین جناح‌بندی‌ها و همین کارگزاران (صدالبته نه به یک‌میزان) جامعه را بدین جا رسانده است. چه می‌خواهد انتخاب شهرداری به نام آقای احمدی‌نژاد باشد و چه نجفی یا معجزه جدیدی به نام زاکانی.

نقطه آغاز حل و یا کاهش بحران در ایران گذشتن از اندیشه سکرآوری است که راه چاره را در کارگزاران طلایی خود (شما بخوانید انقلابی) می‌جوید. فهم و بازنگری شیوه حکمرانی و توجه به ساختار و درعین‌حال کارگزارانی همراه و همسان با منافع جمعی که ترکیبی از صفات «خردمندی»، «انعطاف‌پذیری»، «استقلال» و بهره‌مند از تاکتیک‌ها و عملکردهای متناسب با زیست جهان امروز باشد ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است. شفافیت امر سیاسی در ایران باید بدین سو گام بردارد. متأسفانه عمق فاجعه اینجاست که بعد از چهار دهه تجربه هنوز این توهم خام و نا اندیشیده در راستای «صیانت از شهروندان» بر کرسی عدم شفافیت با رویکردی «غیرعلنی» می‌خواهد منجی ایران باشد!!؟؟ شاید به همین دلیل است که این کارگزاران مجدداً ضرب‌المثل یادشده را به ذهن متبادر می‌کنند: «لالی می‌خواست به کوری بگوید که پدرش مرده است»

4- در انتخابات اخیر آنچه ذهن بسیاری از منتقدین داخلی و خارجی را به خود مشغول کرد ناکارآمدی و ضعف مکانیسم مشارکت سیاسی در ایران بود. بسیاری از منتقدین موجود ضرورت توجه به این ضعف و ناکارآمدی را یادآور شدند. اما به نظر می‌رسد نقطه آغاز حل مشارکت سیاسی دیگر مکانیسم اجرایی یا فراهم نمودن امکان مشارکت در آن نیست چراکه به سبب مشکلات، معضلات و بحران‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی گسترده جامعه ایران به جهت سوء مدیریت و عملکرد و شیوه حکمرانی نادرست طی چند دهه گذشته (که بیان آن‌ها به نظر دیگر مصداق سیاه نمایی و تشویش اذعان عمومی نیست چراکه در نطق تنفیذ و تحلیف آقای رئیسی به برخی از آن‌ها اشاره کرد) به سطحی رسیده است که دیگر مسئله فقط فراهم نمودن امکان مشارکت شهروندان در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نیست. بلکه نظام موجود نیازمند آن است که هرچه سریع‌تر به بازسازی اعتماد و امکان ترغیب تبعیت مردم از نظام برای خروج از «بحران» دست یابد. چراکه خروج از «بحران‌ها» در عمل همراهی گسترده‌تر مردم را طلب می‌کند که این امر با تفسیر اعداد مشارکت حاصل نمی‌شود.

نکته بسیار مهمی که نباید کارگزاران نظام در این رهگذر نادیده بگیرند این است که همراهی و تبعیت مردم اگرچه در وضعیت فرهمندی نظام در سال‌های نخستین انقلاب طبق اصل «وظیفه» امکان‌پذیر بود حال تنها برای شهروندان بر اساس اصل «انتخاب» و آن‌هم از سر تأمل و پذیرش یا آنچه اصطلاحاً «متقاعدسازی» نامیده می‌شود، امکان‌پذیر است.

چرچیل نخست‌وزیر بریتانیا جمله مشهوری دارد مبنی بر اینکه گفته‌شده «دموکراسی بدترین شکل حکومت است البته به‌غیراز همه حکومت‌هایی که تاکنون امتحان شده‌اند.» بر اساس این گفته چرچیل، روانشناس معروف اجتماعی ویلیام مک گوایر به این نکته اشاره می‌کند که «متقاعدسازی بدترین حالت ممکن در بسیج اجتماعی و حل تعارض است، البته به‌استثنای سایر شیوه‌ها.» (جان تی جاست، 1397: 289) بر این اساس نظام سیاسی موجود برای خروج از بحران و تداوم حاکمیت خود راهی به‌جز متقاعدسازی شهروندان خویش پیش رو ندارد و این امر تنها در سایه این نکته میسر است که شیوه حکمرانی موجود مورد بازنگری جدی قرار گیرد.

هرچند که متأسفانه برخی از کارگزاران نظام متقاعدسازی شهروندان را با عقلی سازی یا دلیل‌تراشی Rationalizing به‌اشتباه یکسان می‌دانند. نکته‌ای که هارولد لاسول روانشناس سیاسی برجسته در مطالعه بالینی فعالان سیاسی آمریکا بدان اشاره می‌کند که رهبران سیاسی اغلب تعارض‌های شخصی و پنهان خود را به نمادها و اشیای عمومی فرافکنده و این دغدغه‌های خصوصی و شاید بتوان گفت منافع خود را به‌عنوان «منافع عمومی مردم عقلی سازی می‌کنند» این نکته متأسفانه بارها در بیانات اغلب مسئولینی که به‌زعم خود پاسخ مشکلات موجود را می‌دهند کاملاً مشهود است. جملاتی که اغلب خود باعث افزایش خشم عمومی شده است. مسئولینی که متأسفانه نه‌تنها سخن گفتن را نمی‌دانند بلکه در کمال تعجب «سخن نگفتن» را هم نیاموخته‌اند!!