انسان ايرانی|Homopersicus
نقد و بررسی فیلم

خشم بیضایی از سانسور

بیشتر از دو سال است که بهرام بیضایی ایران را ترک کرده است؛ آن هم نه به دلخواه خود که به واسطه شرایطی که در ماه های آخر حضورش در ایران ایجاد شده بود و وی نه توانسته بود نمایشنامه ای را روی صحنه ببرد و نه هیچ کدام از دو پروژه «مقصد» و «اشغال» که به ظاهر به لحاظ ممیزی مشکلی نداشتند را جلوی دوربین ببرد. بیضایی حالا در دانشگاه استنفورد در حال تدریس است و اخیرا یک نمایشنامه در مایه های سایه بازی با عنوان «جانا و بلادور» را نیز در همین دانشگاه روی صحنه برده است. بهانه تازه‌ترین گفتگو با بیضایی درباره شیوه نگارش یکی از آخرین نمایشنامه‌هایش «تاراج نامه» است.

** به‌کارگیری زبان آرکائیک در بخشی از آخرین نمایشنامه منتشر شده از شما؛ یعنی «تاراج نامه» این سوال را مطرح می‌کند که اساسا شما زبان آرکائیک را در آثارتان به چه منظوری به کار می‌گیرید؟ 

«تاراج نامه» همه‌اش کُهن وار است نه بخشی از آن؛ اما به عمد بخشِ برخوردِ غالب و مغلوب در آن دشوار فهم است و بخشی از واقعیت اش در همین است؛ واقعیتی که از تناوب زبانِ غالب و مغلوب می‌آید. زبان که مایه‌ی ارتباط است تبدیل شده به مانع، و هردو طرف در تلاش برای پریدن از این مانع و فهماندنِ خُودَند. این بی تفاهمی و مانعِ زبانی، چون واقعیتی، ویژه‌ی زبانِ کُهن وار نیست، و در داستان‌های معاصر هم هست. در فیلمِ «باشو غریبه‌ی کوچک» زبانِ پناه آمده با زبانِ پناه دهنده نمی‌خواند. زبانِ دیگری باید، که هردو می‌یابند، و آن زبانِ عاطفه است. به جا و دُرُست است که ما هم گاهی چه در سینما و چه بر صحنه‌ی نمایش، دشواریِ تفاهمی را که اثر می‌کوشد میانِ شخصیت‌هایش نشان بدهد، در جایگاهِ تماشاگر تجربه کنیم! همین تجربه در فیلمنامه ی «ایستگاهِ سلجوق» هم هست که در آن مَردمِ گوناگون- برخی محلّی و برخی گذرنده- زبانِ یکدیگر را دشوار می‌فهمند؛ یا حتی به یک زبان همدیگر را دشوار و دیر می‌فهمند! و «باشو غریبه‌ی کوچک» و «ایستگاه سلجوق» هیچ کدام کُهن وار که نیستند هیچ که هردو مطلقا معاصرند. 

من نسخه ای از «سهراب کُشی» دارم که برای اجرا، بیش از سه چهارمِ آن را خطّ زده‌اند! طبیعی است که خشمگین باشم؛ نه بر خطّ خُورده، بر آن‌ها که خطّ می‌زنند! به دنبال آن، عمیقا رنجیدم از این که بنا بر مصالحِ خودشان یکهو اجرای «سهراب کُشی» را بی هیچ توافقی از دو طرف اعلام کردند که می‌دانستند نمی‌خواهند اجرا شود.

** آیا هدفتان اثرگذاری بیشترِ داستان است یا بازآفرینیِ دقیق‌ترِ فضاهای کهن؟  

هیچ کِششی به نوشتنِ زبانِ کُهن وار ندارم، اما دنیا با تولدِ ما آغاز نشده، و ما حداکثر فقط چند دَهه‌ی آخرِ یک تاریخِ بیش از پنج هزار ساله‌ایم. بدبختانه مَردمِ گذشته‌ی تاریخیِ ما همه مثلِ فیلم فارسی‌ها و پِی‌دارهای تلویزیونی ما حرف نمی‌زده‌اند، و همین الان هم نمی‌زنند؛ و من گاهی مجبور می‌شوم به پیروی از ضرورتِ داستان، حدودا چنان بنویسم که خیال می‌کنم نزدیک است به آنچه آن‌ها حرف می‌زده‌اند.

** به نظر شما زبانِ آرکائیک مشخصا چه تاثیری بر گفتار روزمره و زبان رسمی گذاشته است؟ 

هر جا و هر دوره‌ی گذشته و حال، نه تنها تصویر که صدایی دارد. من می‌کوشم تصویر و صدای دُوره را پیدا کنم تا بشود شخصیت‌های اثر را در موقعیتِ تقریبی و با شرایطِ حدودیِ خودشان دید. بدون تصویر روشن داشتن از زمان و مکان اثر و ساختمانِ زبانی و فکری دُوره، شخصیت‌ها گنگ می‌مانند؛ مگر اصلا فضای خیالِ خود را خلق کنیم! در نمایش و فیلم ناچاریم از چکیده نویسی؛ و فرقِ بزرگِ کُهن وار نویسیِ صحنه با زبانِ واقعیتِ واقع این است که عمقی است نه عرضی. یعنی در فشردن دوره ای در تنها دو ساعتِ مدت نمایش، ناچار است پرگویی‌ها و زمان کشی‌ها و تعارف‌ها و اظهار فضل‌ها و شلختگی‌های زبان را که بخشی از واقعیتِ آن است از آن حذف کند؛ و به سودِ چابکی و چالاکیِ حرکتِ نمایش به گوهر و موسیقی و منطق آن نزدیک شود؛ و با این آهنگ و شتابِ معاصر شده، ماده‌ی اولیه، یعنی زبانِ دوره، زبانِ صحنه بسازد. 

** به یاد دارم در جایی عنوان کرده بودید که دیگر با «سهراب کُشی» ارتباط برقرار نمی‌کنید و از آن گذر کرده‌اید. آیا این گفته را می‌شود به دیگر کارهایتان مثل «جنگ نامه‌ی غلامان» یا «اتفاق خودش نمی‌افتد» -به رغم فضاهای زمانی و زبانی متفاوتشان بسط داد؟

 من نسخه ای از «سهراب کُشی» دارم که برای اجرا، بیش از سه چهارمِ آن را خطّ زده‌اند! طبیعی است که خشمگین باشم؛ نه بر خطّ خُورده، بر آن‌ها که خطّ می‌زنند! به دنبالِ آن، عمیقا رنجیدم از این که بنا بر مصالحِ خودشان یکهو اجرای «سهراب کُشی» را بی هیچ توافقی از دو طرف اعلام کردند که می‌دانستند نمی‌خواهند اجرا شود. شگردِ متأسفانه معمول و بسیار زشتی که تکذیبش از خودَش بدتر است و بارها سرم آمده؛ در خبر سفرهایی که قرار نبوده بروم، فیلم‌هایی که قرار نبوده بسازم، آموزشگاه‌هایی که قرار نبوده درس بدهم و غیره؛ و متقابلاً سکوت بر آنچه واقعاً رخ داده! یادآوری رفتاری که با «سهراب کُشی» شد حالِ مَرا بد می‌کند. اگر بیزاری‌ام از چنان برخوردی بدین معنی که شما می‌گویید گرفته شده، از تَهِ دل از «سهراب کُشی» پوزش می‌طلبم که اجرای آن یکی از آرزوهای من است!

مطالب مرتبط

متن و فایل صوتی کامل پیاده شده از نوار مکالمه محمدرضا پهلوی با دکتر علی امینی دیماه 1357

انسان ایرانی
۱۳۹۳-۱۲-۲۶

محمدرضا شجریان صدای غرور زخم‌خوردهٔ یک سرزمین

انسان ایرانی
۱۳۹۹-۰۷-۱۸

این خبر یک طنز نیست!

انسان ایرانی
۱۳۹۱-۱۰-۰۵
خروج از نسخه موبایل