دکتر احمد بنی جمالی
در ایران تیراژ کتاب آنقدر زیاد نیست که بشود به معنی درست کلمه از اصطلاح پرفروش استفاده کرد، با این حال در همین برهوت هم گاهی کور سوی امیدی دیده میشود. آثار و نوشته های اروین یالوم روان درمانگر آمریکایی که با ظرافت در مرز میان روان شناسی، فلسفه و ادبیات حرکت میکند از جمله این آثار است که در سالیان اخیر به سرعت جای خود را در میان کتابخوانان جدی و حرفه ای باز کرده و نشانه آن ترجمه بخش اعظم کارهای او (گاه چند ترجمه از یک اثر) و هم چاپ پیامی آنهاست. نکته قابل توجه آنکه جدا از اهالی روان شناسی و حتی بیش از آنها، جامعه کتاب خوان ایرانی به این آثار اقبال نشان داده است، از این حیث تامل در دلایل این توجه و جذابیت میتواند تصویری از دغدغهها و نیاز های فکری و روحی طبقه متوسط شهری ایران امروز را به نمایش بگذارد.
نه از موضع حرفه ای روانشناسی بلکه با رویکردی جامه شناختی سعی میکنم برخی از دلایل این اقبال را مورد توجه قرار دهم.
یالوم را میتوان کوشنده ای در امتداد سنت روان شناسی انسان گرا از رولومی تا راجرز محسوب کرد که همچون اسلاف خود سعی کرده با عبور از محدوده های آسیب شناختی مکتب روان کاوی، برداشتی جامع و رشد محور از انسان ارائه دهد، که بیش از جنبه های مرضی بر دل واپسیهای روزانه و ریشه دار که از موقعیتهای وجودی انسان سر بر میآورد متمرکز شود، به همین دلیل است که مثلاً بیش از عقدهها، سرکوبها و یا حداکثر دوگانه اروس- تاناتوس، محورهایی چون مسئولیت، انتخاب، آزادی معناداری. مرگ و خود شکوفایی را در آثار خویش به بحث میگذارد. همین رویکرد اگزیستانس به مسئله انسان و درمان است که سبک نوشتاری و ایده پردازی او را هم شکل میدهد.
اگر برای طرح موقعیتهای مرزی و وجودی انسان و بیرون کشیدن یافته های درمانی از آن، باید فلسفه و علوم اجتماعی را به کمک گرفت، در سبک نوشتار نیز نمیتوان به زبان آکادمیک و پوزیتیوستی حوزه های مختلف روان شناسی بسنده کرد. این رویکرد درمانی زبانی متفاوت را طلب میکند که تنها در ژانر ادبی و رمان قابل دستیابی است. تنها در سبک روایی است که میتوان انسانِ در موقعیت و امکانات و محدودیتهای رشد او را شناخت و به بحث گرفت. انسانی که در متن زندگیاش و فراز و فرودهای دراماتیک آن دیده شود. بی جهت نیست که برخی از روانشناسان شخصیت امروز از ساختار شبه داستانی زندگی و تجربیات انسانی میگویند. استفاده از روایت و قصه گویی در فرآیند درمان، صرف نظر از کار کرد مهم تخلیه هیجانی و کاتارسیس باعث از کار افتادن و بی اثر شدن بسیاری از دفاعها شده و امکان همدلی بیشتر و موثرتری را میان درمانگر و درمان جو فراهم میکند. (کاری که شناخت درمانی نمیتواند بکند). برای انسان ایرانی اما این سبک، خوشایند و مطبوع است، که با میراث قصه گویی و سنت شفاهی ما ایرانیان قرابت دارد و آسانتر ما را به عمق تجربه های وجودی شخصیتهای داستانی و از خلال آن مای خواننده میبرد.
جدا از سبک اما، ویژگی مهم نوشته های یالوم که برای ما جذابیت دارد تاکیدی است که او بر مسئله «رابطه و اهمیت آن در درمان» میگذارد. این همان چیزی است که اتفاقاً نقطه تمایز او از کسانی چون راجرزومازلو نیز هست. یالوم برخلاف اسلاف خود که تاکید را بر فرد خود بنیاد میگذاشتند، آدمی را در رابطه میبیند و به همین دلیل شاید بیش از آنکه خود متوجه باشد از سنت لیبرالی (به ویژه لیبرتارین ها که تفسیری رادیکال از فرد و گستره آزادی او ارائه میدهند) فاصله میگیرد. به زعم وی انسان نوروتیک و روان رنجور بیش از عقده های سرکوب شده، از کمبود ارتباط انسانی در رنج است و درمان او نیز جز با آموختن و دل دادن به رابطه با همه دشواریهایش امکان پذیر نیست. این تاکید بر رابطه البته که در جوامعی چون ایران که به سابقه سنت استبدادی دیرینهاش، مرزهای ارتباط انسانی در آن مخدوش شده جاذبه ای دو چندان دارد. در جایی که، رابطه و بده بستان روحی و وجودی آدمها دچار مشکل شده و مواجهه افقی و برابر انسانی را مشکل ساخته، صحبت از اصلاح رابطه، مسئله مرگ و زندگی است. سالیانی پیش یکی از اهالی علوم اجتماعی در پژوهشی برای سازمان برنامه و بودجه (وقت) مهمترین مانع توسعه سیاسی در ایران را در اساس، معضلی روان شناختی خواند و از بحران روابط فردی و جمعی در جامعه ایرانی گفت. به اعتقاد وی در فضای مخدوش شده ای که افراد آن در روابط با بالا دستان دچار خودآزاری و در نسبت با فرودستان دچار دیگر آزاری هستند، سخن گفتن از توسعه سیاسی به معنای برقراری نهادها و مناسبات افقی و دموکراتیک، امری ممتنع است (1). این همه دشواری در نبود فضای سیاسی و روان شناختی گفتگو و مفاهمه، همان چیزی است که در یک قرن گذشته امکان همزیستی و درک متقابل میان دوستان و شرکای سیاسی چه رسد به مصالحه و سازش با مخالفان و رقبا را با دشواری مواجه و دور بسته ای از جنبشها و حرکتهای اصلاحی ناکام را خلق کرده است.
برای ما ایرانیان، شنیدن اینکه تنها رابطه است که درمان میکند، که دیگری را باید به عنوان تکه ای جدا نشدنی از خود پذیرفت و رابطه من- تو (به تاسی از مارتین بوبر) را به عنوان مواجه ای کاملاً دوسره و مستلزم تجربه کامل دیگری در دستور کار قرار داد، البته که سخت خوشایند و مطبوع است.
تاکید یالوم بر نقش اصلاح رابطه و تعامل انسانی در درمان اختلالات خلقی و روانی را میتوان از تاکیدی که بر گروه درمانی و طراحی کارگاههای آموزشی اصلاح رابطه به مثابه مدلهای کوچک شده جامعه بهتر فهمید. جدا از داستانهای درمانی او که در محیط گروههای درمانی میگذرد (نظیر خیره به خورشید یا مامان و معنی زندگی) یکی از دو کتاب اصلی و تئوریک او به نام روان درمانی گروهی (2) به همین موضوع میپردازد. ضمن آنکه رمان درمانی اخیرا ترجمه شده او یعنی درمان شوپنهاور دقیقا زمینه ای برای کاربست مدلها و تکنیکهای ارائه شده درهمان کتاب اول و تلاشی برای تلفیق نظریه و عمل است. (3)
نکته دیگری که در روان درمانی یالومی جلب نظر میکند تغییر دادن رابطه درمانگر-درمانجو به نفع دومی است. به اعتقاد وی یکی از مشکلات محوری درمانجو نداشتن اقتدار برای بر عهده گرفتن مسئولیت زندگی و زدن مهر خود بر آن است.
یالوم به ما میگوید درمان جو، یاد گرفتن رابطه و به آغوش کشیدن تجربه های خوب و بد زندگی را باید از مطب درمانگر آغاز کند. باید رابطه اقتدار آمیز پزشک- بیمار به رابطه ای اگزیستانس که در آن تنها یکی از دیگری تنهاتر است تبدیل شود و این استراتژی درمانی جز از مسیر گسترش دادن آزادی درمان جو و به حرکت درآوردن اراده و عمل وی ممکن نیست. در رمان درمانی «وقتی نیچه گریست» ژوزف برویر برای راضی کردن نیچه به فرآیند درمان، رابطه پزشک- بیمار را معکوس میکند و از او میخواهد که کمک حال و شفا بخش نومیدی و دغدغه های وجودی وی شود (4)، درمانگری که خود را چون نیازمندی در معرض درمان جو قرار میدهد تا اقتدار جلسات درمان را او بر عهده بگیرد. در چنین فرآیندی است که درمان همچون اثری هنری ظاهر میشود. نمایشی دو نفره که هیچ الگوی ساختار یافته ای ندارد و پر از بداهه و شروعهای تازه است؛ و تکنیکهای نمایش (بخوانید درمان) تنها از خلال رابطه پویا متحول و نو شونده درمانگر- درمانجو و بسته به موقعیتهای متفاوت خلق میشود. اهمیتی که در روش یالومی بر خصلت نمایشی درمان و جایگاه مهارت و اجرای بداهه گذاشته میشود چقدر آدم را به یاد هانا آرنت و تلاش وی برای بازسازی روابط انسانی و حوزه عمومی مخدوش شده در دوره مدرن میاندازد. او نیز آزادی و کنش را نوعی هنرمندی و حوزه عمومی را صحنه نمایشی میدید که در آن فرد فارغ از نظریه و نتیجه، تنها کنشی زیبا شناختی را در نسبت با دیگری تجربه میکند تا از مسیر آن خود را آشکار و متمایز کند. آرنت هم منتقد فردگرایی خود بسنده و محدود کننده لیبرالی (به تفسیر رادیکال آن) بود؛ و سیاست را رابطه و کنش معطوف به دیگری میدانست که محصول آن کشف، افشاء و به نمایش گذاشتن هویت عامل از طریق عمل و گفتار است، سیاستی اگزیستانس که وظیفه نظم سیاسی را شکل دادن فضایی برای شنوندگان و بینندگان میداند تا داستانها و روایتها را به خاطر بسپارند و حوزه های فراموش شده تجربه و رابطه انسانی را باز کشف کنند، حوزه های ارتباطیای که در اثر هراس، ارعاب و خشونت مخدوش شده است. (5)
در رویکرد درمانی یالوم نیز کنش معطوف به رابطه، اهمیتی بیش از الگوها و تکنیکهای پیشینی و روشهای ساختار یافته و نتایج از قبل طراحی شده دارد. برای وی همچون آرنت این فرآیند کنش و رابطه است که باعث میشود فرد، خود را افشاء و درون جهان و موقعیتهای بشری جا کند و این شاید نقطه عزیمت اگزیستانس این دو و دیگرانی چون کامو، سارتر و گابریل مارسل است که این همه شباهت (البته با اذعان به تفاوتها) را به یاد آدم میآورد.
یالوم در فرایند درمان، اقتدار را به درمان جو برمی گرداند و همزمان به شکلی تناقض نما از پزشک و درمانگر سلب مرجعیت و اقتدار میکند، که او دیگر خداوندی همه چیزدان یا دانای کلی نیست، که خود نیز در فرآیند درمان اثر میدهد و اثر میپذیرد که این یکی دیگر به تمامی با ذائقه انسان ایرانی سازگار است. خسته از اتوریته هایی که خواستهاند به ضرب و زور ایدئولوژی و اتوپیا، تو را به دروازه های تمدن بزرگ یا آستانه جامعه ای تراز نوین یا چه میدانم فراخنای بهشتی این جهانی برسانند. دلزده از سیطره این همه منابع دانایی، میخواهد فردیت پیدا کند، سبک زندگی دلخواهش را در پیش گیرد و دیگر تخت پروکرسی در کار نباشد تا او را به قامت موجودی سازگار و خالی از رویا و حس زیستن درآورند و یالوم وعده این اقتدار، مسئولیت و آزادی را میدهد.
اینها همه چیزهایی است که در یالوم هست و به نظرم او را بر چشم و دل خواننده ایرانی مینشاند. این نوشته، به ستایشی غیر انتقادی از یالوم و کارهایش مانند خواهد بود اگر از ضعف بزرگ ایدهها و داستانهایش چیزی نگویم. این یکی دیگر ربطی به انسان ایرانی و غیر ایرانی ندارد و به خصلت خوش بینی تمام نشدنی و گاه سادهانگارانه او باز میگردد. در مرکزیترین و عمیقترین لایههای فکری یالوم، نگاهی خوشبینانه به تاریخ، زندگی و شایستگیهای انسانی است که از تجربه های واقعاً زیسته آدمی فراتر میرود. البته درک میکنم که پشتوانه اگزیستانسیالیسم آمریکایی (که بر خلاف همتای اروپاییش، برکنار از تجربه های تلخ و مصائب یک قرن گذشته بوده)، امید باوری ذاتی یک درمانگر و ستایش بی پایان او به انسان، زمینه ساز چنین نگاه مهربانانه و تا حدی پانگلوسی است. با این همه وقتی در برخی نوشتههایش میبینم که خیر همواره بر شر غلبه میکند و رستگاری همیشه در انتظار به آغوش کشیدن انسانهاست نمیتوانم تعجب نکنم. یا لااقل با بصیرت روان شناختی و نگاه پیچیده ای که در یالوم سراغ دارم، این خوش بینی بی پایان را درک نمیکنم. در اینجاست که به نظرم کسانی چون کامو و کوندرا سویه تراژیک و غلبه نشدنی زندگی آدمی را (در ملغمه ای از طنز و اندوه) بهتر میبینند یا لیبرالیسم آگونیستی و رواقی آیزایا برلین (5) که کشمکش و سازش ناپذیری غایی ارزشهای زندگی مانند آزادی-برابری میل-مسئولیت و فردیت-تعهد را اساس کار خود قرار میدهد چقدر بهتر از یالوم میتواند به ما بگوید که زندگی تا چه حد میتواند مالامال از انتخابهای تراژیک و گاه دو سر باختی باشد که از آنها راه گریزی نداریم.
در «و نیچه گریست» وقتی فرآیند درمان جابهجا میشود و برویر درمانگر به درمان جو تبدیل میشود، نیچه از او میپرسد که زندگیت را خود انتخاب کرده ای؟ آیا آن را به تمامی زیسته ای؟ و برویر پاسخی برای این پرسشها ندارد. زندگی ناشاد و ناکامی را میگذراند اما مسئولیتها و تعهداتش آنچنان سنگینی میکند که توان و جسارت بر زمین گذاشتن آنها و شروعی تازه را ندارد. نیچه از او میخواهد که نقاب احساس وظیفه را از صورت بردارد و شروعی تازه پیشه کند تا معنا و آزادیش را بازیابد.
در قطعه پایانی، یالوم با مهارت یک تردست، برویر غلطیده در نومیدی را در رویایی فرو میبرد تا زندگی، همسر و شغلی تازه را که خود انتخاب کرده تجربه کند (مطمئنم یالوم ایدهاش را از کازانتزاکیس در آخرین وسوسه مسیح گرفته) بروئر در رویا از زندگی پیشینش میگریزد و شروعی تازه را تجربه میکند اما در پایان احساس میکند راضی نیست. از رویا بیرون میاید و به همان زندگی پیشین باز میگردد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود تا یالوم بتواند خوشبینانه به خوانندهاش بگوید آزادی و معناداری زندگی با تعهدات و مسئولیتهای پیشینی قابل جمع است و هیچ سویه و انتخاب تراژیکی در کار نیست؛ و اینجاست که آدم حس میکند یالوم تعمداً سبکی ناگریز و تحمل ناپذیر هستی و موقعیتهای بشری را نمیبیند تا کماکان بتواند ما را به ستایش از زندگی و امید بستن به آدمی ترغیب کند!
پانوشتها
- *عنوان این نوشته از کتاب روتلن جانسلسن با ترجمه سپیده حبیب، نشر دانژه 1390 گرفته شده است.
- *این مقاله قبلا در مجله اندیشه پویا (شماره 4) منتشر شده است.
- 1-پروژه موانع توسعه در ایران. موسسه پژوهش و برنامه ریزی توسعه در ایران 1370-1372
- 2-اروین یالوم مولین لشچ -روان درمانی گروهی (نظریه و عمل)- مهشید یاسایی 1390
- 3- اروین یالوم -درمان شوپنهاور- حمید طوفانی، نشر ترانه مشهد 1391
- 4- اروین یالوم -وقتی نیچه گریست- سپیده حبیب، نشر قطره 1390
- 5-منصور انصاری -هانا آرنت و نقد فلسفه سیاسی- نشر مرکز 1379
- 6- برداشتی از لیبرالیسم که بر سازش ناپذیری ارزشهای زندگی تاکید میکند و برگرفته از کشمکش و تضاد حاکم در تراژدیهای یونانی است نگاه کنید به:جان گری -فلسفه سیاسی آیزایا برلین- طرح نو 1386