سهراب سپهری (۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان – ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران)

«سایبان آرامش ماییم»

در هوای دوگانگی، تازگی چهره‌ها پژمرد.

بیایید از سایه – روشن برویم.

بر لب شبنم بایستیم، در برگ فروآییم.

و اگر جاپایی دیدیم، مسافر کهن را از پی برویم.

برگردیم، و نهراسیم، در ایوان آن روزگاران، نوشابه‌ی جادو سرکشیم.

شب بوی ترانه ببوییم، چهره‌ی خود گم کنیم.

از روزن آن سوها بنگریم، در به نوازش خطر بگشاییم.

خود روی دلهره پرپر کنیم.

نیاویزیم، نه به بند گریز، نه به دامان پناه.

نشتابیم، نه به‌سوی روشن نزدیک، نه به سمت مبهم دور.

عطش را بنشانیم، پس به چشمه رویم.

دم صبح، دشمن را بشناسیم، و به خورشید اشاره کنیم.

ماندیم در برابر هیچ، خم شدیم در برابر هیچ، پس نماز ما در را نشکنیم.

برخیزیم، و دعا کنیم:

لب ما شیار عطر خاموشی باد!

نزدیک ما شب بی دردی است، دوری کنیم.

کنار ما ریشه‌ی بی شوری است، بر کنیم.

و نلرزیم، پا در لجن نهیم، مرداب را به تپش درآییم.

آتش را بشویم، نی زار همهمه را خاکستر کنیم.

قطره را بشویم، دریا را در نوسان آییم.

و این نسیم، بوزیم، و جاودان بوزیم.

و این خزنده، خم شویم، و بینا خم شویم.

و این گودال، فروآییم، و بی‌پروا فرود آییم.

بر خود خیمه زنیم، سایبان آرامش ما، ماییم.

ما وزش صخره‌ایم، ما صخره‌ی وزنده‌ایم.

ما شب گامیم، ما گام شبانه‌ایم.

پروازیم، و چشم‌به‌راه پرنده‌ایم.

تراوش آبیم، و در انتظار سبوییم.

در میوه‌چینی بی‌گاه، رویا را نارس چیدند، و تردید از رسیدگی پوسید.

بیایید از شوره‌زار خوب و بد برویم.

چون جویبار، آیینه‌ی روان باشیم: به درخت، درخت را پاسخ دهیم.

و دو کران خود را هر لحظه بیافرینیم، هر لحظه رهاسازیم.

برویم، برویم، و بیکرانی را زمزمه کنیم.