یونس مقتدر*

مقدمه

آثار برخورد مدنیت غرب با مدنیت حوزهٔ اسلامی شرق نزدیک و میانه، که از دیرباز آغاز شده بود، در طول قرن نوزدهم کاملاً محسوس گردید. که از یک سوی در حوزهٔ دینی بروز کرد و حاصلش جنبش‌های مهدی گری در شمال آفریقا. جنبش باب و سپس اصلاح‌طلبی اسلامی در ایران و مصر و لبنان و هند بود و از سوی دیگر در اندیشه‌های اصلاح خواهانه و محافل متجدد جلوه‌گر شد. (بهنام 1369 ص 507) به نظر می‌رسد ایرانیان در نسبت با مدرنیته، سه دوره را پشت سر گذاشته‌اند:

1-موافقت کامل با ” مدرنیته” و تجدد 2-مخالفت کامل با ” مدرنیته” و تجدد 3- این موضع که می‌توان از اندیشه‌ها و دستاوردهای غرب در جهت اهداف دینی و ایرانی استفاده کرد. (افروغ 1386 ص 118)

از سویی دیگر عمدهٔ کسانی که تا دههٔ 1340 در ایران به فلسفه‌های غربی اشتغال داشتند، انگیزه‌های سیاسی – عملی و ایدئولوژیک داشته‌اند و گرایش‌های پوزیتیویستی و مارکسیستی، دو گرایش غالب در میان آن‌ها بوده است (مصلح 1384 ص 48) ” غرب‌ستیزان با تمام تفاوت‌هایی که با یکدیگر داشتند، در دو چیز با هم متفق‌القول بودند یکی انتقاد از غرب که خود در بنیادهایش شک و تردید روا داشته بود، دیگری اعتقاد به‌نوعی هویت فرهنگی و ” اصالت “. (بهنام همان ص 529) نسل سوم روشنفکران ایرانی چون شادمان، آل احمد و فردید، نسلی ایدئولوژیک بودند که می‌توان ویژگی‌های آنان را این‌چنین خلاصه نمود: ” رواج دادن هایدگر در ایران بدون داشتن شناخت کافی از فلسفهٔ او. گناهکار جلوه دادن آن دسته از روشنفکران ایرانی که عقل ابزاری را جوهر مدرنیتهٔ غربی به‌حساب می‌آورند. اشاعهٔ گفتمان ایدئولوژیک جدیدی در مقابل هجوم غرب. مخالفت با اصل جهانی بودن و جستجوی خانهٔ پدری و اصالت بومی به صورت بازگشت به ریشه‌های دینی.” (جهانبگلو 1384 ص 124) نقطهٔ مشترک جریانات روشنفکری دینی، باوجود طیف‌های مختلف و اختلاف در مبانی آن‌ها، دغدغه داشتن نسبت به ارزش‌های دینی و توجه به تمدن غرب از منظر آموزه‌های دین، توجه به بُعد سیاسی و اجتماعی دین و دغدغهٔ تحقق اسلام در عمل و مبارزه با جریان استعمار و امپریالیسم در بُعد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است “. (قراملکی 1384 ص 124) با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و شکل‌گیری حکومت اسلامی رویارویی ستیز با غرب و فرهنگ آن وارد مرحلهٔ تازه‌ای شد.”سید احمد فردید به‌عنوان متفکری نا مکرر قبل و بعد از انقلاب اسلامی، وسیع‌ترین و عمیق‌ترین تأثیر را بر دو نسل از متفکران و اهل فلسفهٔ ایران داشته است او با اهمیت دادن به سنت‌ها و جرأت داشتن در مقابله با تفکر جدید و نقد آن و بالاخره در صدد نیل به تفکری خاص، ” دیگر بودن ” را می‌آموخت (مصلح همان ص 57) افکار فردید بر روشنفکران مشتاقِ بازیابی هویت، تأثیر بسزایی داشت (صفاردستگردی 1368 ص 19)

سید احمد فردید

سید احمد مهینی یزدی که بعدها نام فردید به خود گرفت در یزد به سال 1289 متولد شد. پس از تحصیلات ابتدائی و مقدماتی و اندکی دروس حوزوی، به سال 1305 راهی تهران شد و در عرض یک سال در رشتهٔ لیسانس فلسفه از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد او عازم فرانسه و پس از آن آلمان می‌گردد هرچند که در اخذ مدرک دکتری از آلمان ناکام می‌ماند. او در این ایام رفاقت و نزدیکی با صادق هدایت داشته است و پس از بازگشت به ایران مشغول تدریس فلسفه می‌شود و بدین وسیله حلقه‌ای را به دور خود جمع می‌کند: رضا داوری اردکانی، جلال آل احمد، داریوش شایگان، احسان نراقی، داریوش آشوری و …این جمع، جلساتی را تشکیل می‌دادند که به ” فردیدیه “معروف شد. (بخشایش 1386 ص 110) او قبل از انقلاب تلاش نمود تا به حکومت وقت متصل شود که در این امر چندان به موفقیت نرسید اما به یک‌باره بعد از پیروزی انقلاب، لب به تمجید از انقلاب باز کرده و آن را ” موعود ” و ” بهشت ” و ” پس فردای بشر ” به‌حساب می‌آورد. او به سال 1373 دار فانی را وداع گفت. (بخشایش همان ص 108 و 109) “او از نخستین کسانی است که در ایران به معرفی و تحلیل فلسفه‌های آلمانی، همچون فلسفهٔ هایدگر و هوسرل پرداخته است (فنایی اشکوری 1386 ص 12) “او در دههٔ چهل آخرین و نهایی‌ترین حاصل تفکر خویش را عرضه کرد. تقریرات و سخنرانی‌های وی و مقالاتی دربارهٔ هوسرل، صادق هدایت، کانت و مباحث فلسفی نظیر فلسفهٔ اگزیستانس، فنومنولوژی و هرمنوتیک و زند آگاهی و ده‌ها بحث دیگر در همین دوره‌های اخیر عرضه شد.” (مدد پور 1381 ص 85)

او را براستی ” فیلسوف شفاهی ” نام داده‌اند، چرا که به غیر از یکی دو مقاله و ترجمه آن هم در دورهٔ جوانی، نوشتهٔ خاصی از خود بر جای نگذاشته است. چند مقاله از او در مجلهٔ سخن چاپ شده است. همچنین یادداشت‌هایی از درس‌های او توسط شاگردانش منتشر شده است. کتاب ” دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان ” درس‌هایی از فردید است که توسط ” محمد مدد پور ” از نوار پیاده شده و همراه با مؤخره‌ای مفصل از خود مدد پور تحت عنوان ” حکمت اُنسی و علم الاَسماء تاریخی: تفصیل بعد از اجمال ” منتشر گردیده است. ” مدد پور معتقد است که حضور استاد فردید در مؤسسات پژوهشی مانند انجمن شاهنشاهی فلسفه و یا مرکز ایرانی مطالعهٔ فرهنگ‌ها در راستای تخریب نظام سیاسی و فرهنگی استبداد بوده است و ویرانی نظام سلطنت را در قلمرو روشنفکری مهیّا می‌کرد. (جعفریان 1385 ص 581) کتابی دیگر با عنوان ” آراء و عقاید سید احمد فردید یا مفردات فردیدی ” حاوی سخنان فردید است که توسط “سید مصطفی دیباج” به ترتیب الفبایی تنظیم و منتشر شده است. مهم‌ترین اثری که در تبیین و دفاع از نظام فکری فردید منتشر شده از مرحوم ” سید عباس معارف 1331-1381″ است کتاب ” نگاهی دوباره به مبادی حکمت اُنسی ” او که تنها یک جلد آن منتشر گردید، نما و شمایی از تفکر فلسفی و عرفانی فردید را نشان می‌دهد. (فنایی اشکوری همان ص 12)

  • برای شناخت تفکر فردید، باید به سه مؤلفهٔ مهم تفکر او توجه نمود:
  • عرفان اسلامی به‌ویژه نظریات محی‌الدین عربی.
  • فلسفهٔ مارتین هایدگر.
  • مبادی اسم شناسی (علم الاسماء). (فنایی اشکوری همان ص 14).

اینک به اختصار به هریک پرداخته می‌شود:

1 _ مطابق روایت عباس معارف از اندیشه‌های فردید که تقریری از نظریهٔ عرفای اسلامی است، ” وجود غیر از موجود است، وجود واحد و موجود کثیر است. حقیقت ِ وجود و وجودِ صرف، چیزی جز خداوند نیست و این وجود نمی‌تواند بیش از یکی باشد. (معارف 1380 ص 453)

2 _” نگاه وجود گرای هایدگر در تلاقی با عرفانِ وحدتِ وجودی ابن عربی در فردید و در مفهوم ” وجود ” جمع شده و پایهٔ آراء وی می‌گردد.” (هاشمی 1383 ص 82) وی با تأثیرپذیری از فیلسوف مشهور پست‌مدرن _ هایدگر_ و نیز با الهام گرفتن از حکمت و عرفان اسلامی، تأملات فلسفی دقیقی از خود به یادگار گذاشته است. مهم است که بدانیم هایدگر با نگرشی عمیق و فلسفی، چالشی اساسی را متوجه غرب و مبانی آن نمود (بخشایش همان ص 97) تاریخ فلسفه یا متافیزیک از یونان تا فلسفهٔ اسلامی حاصل یک مغالطه است، ” خلط بین وجود و موجود و اهمیت هایدگر از نگاه فردید در این است که او اولین فیلسوف غربی است که به این مطلب پی برده است “(معارف همان ص 1039) “روی گرداندن از غرب و غرب زندگی و نیست‌انگاری آن و شفا یافتن از این بیماری، از نظر فردید، به معنای بازگشت به دامان شرق و معنویت آن بود که در عرفان نظری و فرهنگ تصوّف می‌بایست جست که آن هم خود را حقیقت باطنی اسلام می‌داند. ” (آشوری 1384 ص 307) فردید در جایی می‌گوید: ” هایدگر را با اسلام تفسیر می‌کنم، یگانه متفکری که در جهت جمهوری اسلامی است، هایدگر است “: هایدگر، آموزگار معاصر تفکر را با امام خمینی هم سخن میدانم ” (مدد پور 1381) اما در جایی دیگر بدون انکار تأثیر پذیری از هایدگر این‌گونه طفره می‌رود: ” من مسلمان شیعه و شرقی هستم و اصلاً چه ارتباطی دارم با هایدگر مسیحی پروتستان یا کاتولیک غربی؟ نسبتی با او ندارم. آنچه هست این است که در این قضیه‌ای که او مطرح می‌کند، با او هم‌سخن هستم. “(محمد رجبی 1387 ص 53)

3_ برای فردید، زبان اصالت دارد از نظر او زبان از مختصات انسانی است و با اسم پیوند دارد. اسم شناسی به تعلیم الهی اسماء به آدم بر می‌گردد. او با تأثر از هایدگر، بر نسبت زبان، تفکر و هستی تأکید داشت از این رو یکی از دغدغه‌های همیشگی فردید شناخت ریشه‌های اصلی کلمات و کشف ارتباطات آن‌ها بود. (فنایی همان ص 28) “اسم شناسی را خودم اصطلاح می‌کنم ولی باید در نظر داشت که مسئلهٔ تلقی اسماء در تصوف نظری اسلام وجود دارد چنان‌که محی‌الدین ابن عربی در “فصوص الحِکم ” هریک از انبیاء را مظهر اسمی از اسماء دانسته است.”(هاشمی همان ص 88) “فردید با توجه به اینکه تفکر را امری جدا از زبان نمی‌دانست، برای ” تعاطی کلمات ” اهمیت قائل بود و به ” اتیمولوژی بسیار علاقه داشت. یعنی در جستجوی معنی اصلی و حقیقی کلمات بود.”(رحمانی 1386 ص 46) از نظر فردید ” اتیموی ” یونانی هم ریشه است با ” اسم ” عربی از این رو، ” اتیمولوژی ” را به ” اسم شناسی ” ترجمه می‌کند هست “هم ریشه‌اند کسی که اسم شناسی می‌کند، حق‌شناسی می‌کند و به اصل. (فنایی اشکوری همان ص 27)” رفتن به اتیمولوژی کلمات، اشتغال به الفاظ نیست، ادبیات هم نیست، بلکه از لوازم ذات اندیشهٔ بنده است (به نقل از فردید. رحمانی همان) ” من سعی دارم کلمات را به معنای “پریروزی ” آن بکار برم فلسفهٔ من به معنایی ” اسم شناسی ” و “اتیمولوژی ” است. (دیباج 1386 ص 416)

معادل‌سازی و به‌طور عام ” واژه‌سازی ” یکی از برجستگی‌های فردید بود.” غرب‌زدگی، خود بنیادی، حوالت تاریخ “. ” ترس آگاهی، مرگ آگاهی، زند آگاهی (هرمنوتیک). بشر انگاری (اومانیسم). نسب انگاری (ناسیونالیسم) نیست‌انگاری (نهیلیسم) سلطنه الدهماء ” حکومت گله‌ها ” (دموکراسی). اباحیت (لیبرالیسم). انانیت (اندیویدوالیسم). نحنانیت (کلکتیویسم) اصالت عقل خود بنیاد (راسیونالیسم). افسانه شناسی (میتولوژی). توانمندی (دینامیسم) از ابتکارات اویند. (معارف همان ص 427) به گفتهٔ فردید ” هنر انسان در متشابهات است. بالاترین تفکر برای انسان، تفکر سمبولیک است. با سمبولیک و متشابهات است که انسان از عالم ماده کنده می‌شود و به سوی خدا می‌رود و لذا در قرون وسطی و اسلام تمام حرف‌ها شعری است. (طاهرزاده 1389 ص 5) از نظر فردید، سقراط “مسیلمهٔ کذّاب” است. مدینهٔ فاضلهٔ افلاطون و فارابی هم ” مدینهٔ فاضلاب” است. فلسفهٔ ارسطو طاغوتی. عقل غربی پتیاره، شیطانی و بندِ نفس اماره است مارکس و پاپ به یک اندازه ملحدند. اخلاق کانت مُنکَر است، حسن نیت کانت عین سوءنیت است برگسون در قعر جهنم افتاده است اگرچه قاه‌قاه بخندد. پوپر و سارتر نمی‌میرند بلکه سَقَط می‌شوند آن‌ها مدافع دجّال، خود دجّال و بلکه الاغ دجّال هستند. (یکی از کثافترین حامیان امپریالیسم و بورژوازی و هر فکر غربی، ژان پل سارتر است. پوپر، خیره سر و نوکر حلقه به گوش امپریالیسم است)(دیباج 1386 ص 146) پوپر فیلسوفِ امپریالیسم و فلسفه‌اش ماسونیت مضاعف و مبنای صهیونیسم فلسفی برای غارت جهان است (دیباج همان ص 153) بشر امروز گرفتار قهر و غضب الهی است و رودل مغزی کرده است (دیباج همان ص 154) او تجددگرایی را ” غرب‌زدگی مضاعف ” و شوم‌ترین پدیده در جهان اسلام می‌داند او از همهٔ کسانی که می‌کوشند معارف اسلامی را به زبان و مفاهیم غرب پسند ارائه دهند، بشدت انتقاد می‌کند (فنایی اشکوری همان ص 32)

غرب‌زدگی یا غرب‌ستیزی

فردید در مقام فیلسوف، یک مفهوم تازه به زبان فارسی عرضه داشت که سرنوشت تاریخی بسیار با اهمیتی پیدا کرد و بعدها توسط آل احمد به عاریت گرفته شد و آن مفهوم ” غرب‌زدگی ” بود. موضع فردید نفی و طرد قاطعانهٔ تمدن غربی و محصولات آن است به بیان او غرب، طاغوت زده و نفس اماره زده است و تاریخ تمدن غربی، تاریخ دوزخ و اژدر است (دیباج 1386 ص 140) خودِ فردید، غرب‌زدگی را این‌گونه مطرح می‌کند: ” در نظر من غرب‌زدگی از لحاظ فلسفهٔ تاریخ مطرح است. غرب‌زدگی یعنی پذیرش قهری تمدن و فرهنگ غرب و پیروی بی چون و چرا کردن از آن، بدون رشد به مرحلهٔ آگاهی که غربیان به هر صورت بدان رسیده‌اند ” (آشوری 1384 ص 307) ” غرب‌زدگی، پوشیده ماندن تفکر انسان از حقیقت هستی است ” (پدرام 1382 ص 77) ” من نگفته‌ام غرب‌زدگی یعنی سیاست زدگی نه غرب‌زدگی متافیزیک زدگی و کل مطلق است. من سیاسی نیستم و این سخن که غرب‌زدگی یعنی سیاست زدگی، دروغ و ضعف نفس است ” (دیباج 1383 ص 293) ایشان (فردید) حتی در مورد خودشان می‌گفتند که من نظراً از غرب عبورکرده ام، ولی عملاً همهٔ ما گرفتار غرب هستیم چطور می‌توانیم ادعا کنیم که از غرب گذشته‌ایم. (رجبی 1387 ص 54) این جملهٔ فردید معروف است که ” صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است. (فنایی اشکوری همان 32) او به این نتیجه می‌رسد که غرب را هم به‌عنوان یک هستی‌شناسی و هم به‌عنوان یک شیوهٔ زندگی باید ترک کرد. وی معتقد است برای رویارویی با غرب باید به کُنه فلسفه و هستی‌شناسی آن دست یافت، چون شناخت دیگری شرط لازم شناخت خویش است. (اکبری معلم 1381 ص 82) فردید شرق را سرزمین نیکخواهی و شفقت و غرب را قلمرو سلطه‌جویی و استیلا می‌دانست. او شناخت کُنه فلسفه و هستی‌شناسی غرب را برای رویارویی با تمدن آن و نیل به هویت اصیل خویش، امری ضروری می‌دانست. (صفاردستگردی همان ص 18) فردید دورهٔ جدید تاریخ غرب را ” دورهٔ اصالت نفس النفس ” می‌نامد (فنایی اشکوری همان ص 15)

به نظر فردید، لیبرالیسم یعنی اباحیت، که افسار گسیختگی در برابر احکام دین بوجود می‌آورد. شعور و باطن لیبرالیسم این است که جهاد با جهادِ نفس می‌کند (افروغ همان ص 121)

آزادی امروز، آزادی از خدا و نفس مطمئنه و بندگی نفس اماره است. آزادی امروز فریادی است برای آزادی از آزادی … آزادی موجود، آزادی از دیانت مقدس اسلام است. هرچند این آزادی برای همه است ولی این نسناس شدن است…آزادی غربی که آزادی نیست، این آزادی، آزادی از حق و حقیقت و آزادی از انسانیتِ انسان است … آزادی‌خواهی، عین کفر است (مدد پور 1381 ص 412)

فردید در مورد برابری و عدل می‌گوید ” بنده این عدلِ کفر زده را و دادگستری کفر زده و برادری و برابری کفر زده را، نهایت عدل خواهی کفر زده میدانم (مدد پور همان ص 238)

فردید معتقد است ” قانون ” ناشی از احکام دوران جدید غرب برای بشر جدید است … عقل انسان واضع قوانین است … این قوانین، واضعش ” نفس اماره ” است. مجلس، ارضاء کنندهٔ نفس امارهٔ انسان است. (مدد پور همان ص 437)

عبارات فوق دلالت بر این دارد که فردید به هیچ‌وجه قانون و نهادهای جدید را قبول ندارد و حرکت در این مسیر را ” غرب‌زدگی ” تعبیر می‌کند لذا معتقد است ” بشر از این وضع قوانین که خودش واضع باشد خسته شده است و به حکومت الهی توجه پیدا کرده است ” (مدد پور همان ص 345)

عقل انسان امروزی که از دکارت آغاز گشته است، دارای ویژگی‌های زیر است:

1-ممسوخ و منحوس است.

2-وهم و پندار است.

3-جوابگو نیست.

4-باعث انحراف انسان است.

5-عقل امروز در هر صورت اصالت را به نظر می‌دهد و پندار. ابتدا حساب می‌کند بعد عمل می‌کند.

6-عقل به معنای شریف لفظ به معنی اصیل پریروز و پس فردایی، امروز دیگر نیست.

7-عقل قرآن ضد عقل منحوس است.

8-باعقل بشری نمی‌توان علل احکام اسلام را استنباط کرد (مددپورهمان صفحات مختلف)

علوم انسانی غرب یکسره طاغوتی و اباطیل نفس اماره‌اند. جامعه‌شناسی و روانشناسی مظهر اسم ” شیطان ” است. البته برای مصونیت از زهرشان باید آن‌ها را شناخت. فلسفه و علوم انسانی ر آ باید خواند اما نه برای پذیرفتن آن‌ها بلکه برای گذشتن از آن‌ها. فلسفهٔ امروز اسباب‌بازی و “جغجغهٔ” بشر امروز است (فنایی اشکوری همان ص 30) منطق صوری از آن روی که برمدار علم حصولی است در تفکر فردید جایگاهی ندارد (فنایی اشکوری همان 19)

فردید در مورد غایت انسان و جهان معتقد است که:

1-بشر امروز عالَم را وارونه کرده است یعنی اصالت به دنیا می‌دهد و همین عالم واقعیت را آخرت می‌داند.

2-امروز هرچه هست تمدن است و از فرهنگ خبری نیست …شهری گری بشر را بی‌فرهنگ کرده است این تمدن انسان را از خاک کنده و بی‌خانمان کرده است، آسمان نیز ندارد. ساحت تقدسش هم فروبسته.

3-قرون جدید اصالت را به دنیا می‌دهد … انسان وقتی به این دنیا اصالت می‌دهد در این حال وطن اصیل خویش را فراموش می‌کند.

4-زمان باقی (آخرت) و زمان فانی (دنیا) هر دو باهم‌اند انسان باید به هر دو توجه کند.

5-چهار شهوت: جاه و شکم و عُمر کلاغی و شهوت جنسی جهان را تصرف کرده و هدف و غایت جهانیان شده است. (مدد پوره‌مان صفحات مختلف)

تاریخ از نگاه فردید

در حرکت تاریخِ فردید، انسان سیری خطی دارد. ابتدای امر، گمراه می‌شود و وارد دیروز می‌شود با گذر زمان گمراهی شدیدتر می‌شود و به امروز می‌رسد اما بار دیگر این مسیر باز می‌گردد و به حقیقت می‌رسد (صدرا همان ص 147) فردید در مورد غرب و تاریخ آن می‌گوید ” غرب یعنی ولایت، یعنی استیلا. دنیای امروز دنیای اصرار در ولایت، یعنی امپریالیسمی که با تعبیرات تفرعن و فرعونیت می‌توان نام‌گذاری کرد. غرب دنیای غرور و تاریخ غرب دوران تاخت‌وتاز شیطان آخرالزمان است. غربی عقل و دل هم دارد، اما این دو فرش شیطان شده‌اند …تاریخ مغرب تاریخ ظلوم شرّ است و حقیقت شرّ …تفکر اهریمنی از آنِ غرب است (افروغ همان ص 119) در تفکر فردید، دور تاریخ، غرب و غرب‌زدگی است و حوالت چنان است که تا نیست‌انگاری به نهایت نرسد انقلابی به خودی خود صورت نمی‌گیرد (افروغ همان ص 120) حوالت تاریخی مفهومی است که فردید به درستی تعریف نکرده است مانند موارد دیگر. اما حوالت تاریخی را می‌توان نوعی حتمیّت و جزمیّت حرکت دانست (صدرا همان ص 141)

فردید و انقلاب اسلامی

” امید به پس فردا در نزد فردید، هم مایهٔ نقد غرب را در فردید زنده نگه می‌دارد و هم باعث می‌شود که وی علی‌رغم نفی چپ و راست، چپ انقلابی را به حقیقت نزدیک‌تر بداند. (هاشمی همان ص 183) او برای رسیدن به پس فردا خواهان انقلاب بود (صدرا همان ص 147) فردید معتقد است ” با انقلاب اسلامی، یک چیز احساس شده و آن اینکه یک عهد دیگر باید بست. انقلابی که بازگشت است به تفکر آماده گر برای ظهور امام عصر و زمینه‌سازی برای انقلاب تمام جهان. جهت انقلاب اسلامی به سوی فرداست. ما باید برای تحقق مُلک الهی بکوشیم. با انقلاب اسلامی موهبت وارستگی سراغ بشر می‌آید، با انقلاب اسلامی، فیض اقدس گشایش پیدا کرده است. (فنایی اشکوری همان ص 34) تفکر فردید ” ولایت فقیه ” را مرحلهٔ امیدی برای عبور از مدرنیته به‌سوی ” بقیه الله ” می‌داند و بنابراین با آن‌هایی که می‌کوشند از ولایت فقیه شرایط تحقق مدرنیته را بیرون آورند هرگز سر سازش ندارد. او به تحقّق بیرونی نظام بقیه الله نظر دارد که همان تمدن اسلامی است. (طاهرزاده 1389 ص 6) از نظر فردید، امام خمینی در جهت حکمت اُنسی است، نایب امام عصر است. تنها حکومت امام خمینی، امامت کفر نیست و جهت الهی دارد. چنانچه فقیه قُرب خاص به نبی و اوصیای نبی و اولیاء داشته باشد، بیشتر حق وِلایت دارد و بدون شک، امام خمینی حق دارد و ما هستیم که باید بکوشیم ولایت فقیه جان بگیرد و ضامنش باشیم و وَلایت را باطن وِلایت قرار دهیم (فنایی اشکوری همان ص 34))

نقدی بر اندیشهٔ فردید

در سخنان فردید بسختی می‌توان برهان به معنای استدلال منطقی یافت او فقط معتقداتش را اعلام می‌کند شاید چون اساساً به استدلال منطقی معتقد نیست و منطق را متعلّق به عقل طاغوتی و قارعه زدهٔ یونانی می‌داند (فنایی 1386 ص 43) درواقع گفتن کلماتِ متناقض یکی از مشخصات بارز فردید است که به او خصلتی نیچه وار داده است. (فدائی مهربانی 1387 ص 181) هرچند فردید به پراکنده گویی های بی‌ربط و کلمات قصار متهم است اما در پسِ این کلمات به ظاهر بی‌ربط، می‌توان به نظام جامع و منسجم فکری ذهن او راه یافت. او با استفاده از عرفان، وحی، فلسفه و زبان‌شناسی خاص خود به تفسیری از عالَم، آدم، جامعه، تاریخ، سیاست و وضع کنونی جامعهٔ بشری و ایرانی رسیده که قابل تأمل است (فنایی اشکوری همان ص 36)

فردید در اندیشه‌هایی که بیان می‌کند، گاه کلام خود را با کلام‌الله یا با سخن معصوم اشتباه می‌گیرد و چنان قطعیتی برای اندیشه خود قائل است که واقعاً چنین جزمیتی برای تفکر امروز پذیرفتنی نیست. نکتهٔ دیگر اینکهٔ وی تلاش می‌کند تا به فلسفه هویت دینی بدهد، امری که درنهایت به تناقض می‌انجامد او درواقع در پی آن بود تا غیب را ” عقل آویز ” نماید در حالی که عقل مبتنی بر استدلال و طبقه‌بندی است در حالی که غیب کارش نقل و شهود است. او در مقام یک انسان که اهل تفکر است، می‌خواهد همچون متفکری خدا گونه ظاهر شود و این یکی از مشکلات فردید است. این نکته که فردید این عصر را تجلی اسم طاغوت می‌داند حتی از منظر دینی قابل نقد است چرا که حتی این استدلال را بپذیریم، اساساً نمی‌توانیم به همهٔ دوران تعمیم دهیم و دستاوردهای حقیقت محور و یک نوع انکشاف حقیقت در این دوران را نیز شاهدیم. شاید اهمیت فردید درنهایت اثبات ناممکن بودن جمع میان مدرنیته و دین باشد. به‌عنوان مثال هواداران این تفکر بی‌پرده اعلام می‌کنند که سینما با اسلام قابل جمع نیست. برخی نیز بی‌پرده‌تر اظهار داشته‌اند که تعبیر ” روشنفکر اسلامی ” و سینمای اسلامی یا هنر مدرن اسلامی نظیر ” عرق فروشی اسلامی ” است که ذاتاً امکان آن محال است. (تاج دینی همان ص 81) ” روشنفکر دینی اصلاً تناقض است. روشنفکری یک مقوله است و دین داری مقوله‌ای دیگر ” (جهانبگلو 1384 ص 243) مدد پور به‌عنوان یکی از شاگردان تحت تأثیر فردید در خصوص روشنفکران معتقد است: ” روشنفکری در ایران فاقد هرگونه شرافت و خلوص طبقاتی بوجود آمد ه است … این‌ها از نظر فکری بسیار بیمار بودند. ” (ظهیری 1381 ص 280) یکی دیگر از اهمیت‌های فردید، گره زدن فلسفهٔ اسلامی با نقد فلسفهٔ مدرن در رابطهٔ با رئالیسم، مارکسیسم و … است. (میر احسان 1386 ص 41) غرب‌ستیزی فردید و همفکرانش که با رنگ و لعاب هایدگری تزئین می‌شود، آگاه از این نیست که نقد غرب برای هایدگر یا هر متفکر غربی از موضعی عاشقانه و دلسوزانه است نه غرب‌ستیزانه (بخشایش همان ص 110) ” به نظر من هایدگر بزرگ‌ترین و مهم‌ترین فیلسوف قرن بیستم است ولی تفسیر غلطی که از فلسفهٔ او در ایران شد هم به هایدگر لطمه زد و هم به ما نتیجه اینکه افرادی که شاگردان فردید بودند، امروزه غرب را ” حشره الارض ” معرفی می‌کنند. این فلسفه نیست. این خبث و کینه است که جایی برای شناخت فلسفی باقی نمی‌گذارد. ” (کاجی 1379 ص 435) اظهارات فردید در خصوص غرب بیشتر انکاری است و جنبهٔ تدافعی دارد یعنی برای اثبات خود و کم کردن حملهٔ غرب به نفی آن می‌پردازد دیدگاه‌های او در نفی غرب بیشتر در جهت نفی بنیادی خود لیبرالیسم است. (افروغ 1389 ص 133) فردید هیچ‌گاه علت خروج از پریروز را توضیح نمی‌دهد و تنها به این نکته بسنده می‌کند که با پایان پریروز، دیروز آغاز می‌شود. دیروزی که تفسیر شرک‌آمیز از اسماء الهی را مطرح می‌کند. (صدرا همان ص 142)” بیشتر او دوست داشت خود را متفکّر یگانه‌ای نمایش دهد مالک حقیقت مطلق، حقیقتی که جز او و هایدگر از آن سر در نمی‌آورد. ” (آشوری همان ص 313)

  • دانشجوی دکترای علوم سیاسی، گرایش مسائل ایران
  • فهرست منابع نزد سایت موجود است.