دکتر سعید مقیمی:
فاجعه تلخ حمله به دفتر روزنامه شارلی ابدو Charlie Hebdo در پاریس نه تنها موجی از اندوه در افکار عمومی جهان بهویژه غرب را پدید آورد بلکه خشمی آشکار و پنهان را هم به دنبال داشته است.
متأسفانه حافظه تاریخ پر است ازاینگونه فجایع که کماکان نیز در سرتاسر جهان ازجمله با شدت و حدت در خاورمیانه به وقوع میپیوندد. لذا شاید بتوان گفت که خاص بودگی این واقعه در منظر نخست ما را غافلگیر نمیکند. بلکه شاید برساختگی آشکار و پنهان، خواسته و ناخواسته، رسمی و غیررسمی این اقدام تروریستی در سطح گسترده جهانی است که از اهمیت بیشتری برخوردار است. برساختگی که گفتمان ایدئولوژی و قدرت آن را امکانپذیر کرده است.
طبیعی است این برساختگی میتواند وجوه متفاوتی داشته باشد. بهعنوان مثال میتوان تأکید بر مسلمان بودن و تبار الجزایری برادران تروریستی که متولد فرانسه بودهاند و بیش از سه دهه عمر خود را در فرانسه سپری کردهاند را یادآور شد. شاید بهدرستی در پاسخ گفته شود این «واقعیتی» است غیرقابل انکار که آنها افرادی بودند که به نام اسلام دست به چنین اقدامی زدهاند. من نیز به چنین نقصانی واقفم و سخت منتقد و مخالف آن. اما توجه من بر آن برساختگی است که موجب میشود هر الجزایری و هر مسلمانی را در موقعیت شرمندگی و یا دفاعی و چهبسا متأسفانه در موقعیت تهاجمی قرار گیرد. شاید در اینجا اشاره به یک اتفاق تلخ تاریخی دیگر در بیان مطلب راهگشا باشد. اقدام دهشتناک آندرس برینگ برویک (مسیحی بنیادگرا و راستگرای نروژی) در سال 2011 که بهتنهایی مسئول انفجار در اسلو و تیراندازی به جوانان در جزیره اوتویا بود، نزدیک به صد گشته برجای گذاشت. آیا این حادثه هر نروژی و یا هر مسیحی را در موقعیتی همانند یک الجزایری و یا یک مسلمان قرار داده است.
آیا لازم به یادآوری نیست طی حمله گروه بوکوحرام به شهر باگا در شمال شرقی ایالت بورنو در چند روز اخیر، 2000 نیجریهای قتلعام شدند. سازمان عفو بینالملل این حمله را «فاجعهآمیزترین قتلعام» تا امروز میداند. اما جامعه جهانی و رسانهها در پوشش دهی این اتفاق تلخ کوتاهی کردهاند. آیا درواقع در کنار شعار «من شارلی هستم» جای خالی «من باگا هستم» خالی نیست؟!
پرداختن به «چهارشنبه سیاه» مثل روزها، هفتهها، ماهها و چهبسا سالهای سیاه بسیاری در تاریخ حداقل از دو منظر امکانپذیر است. منظر نخست معطوف به آشکار کردن و سخن گفتن پیرامون وجوه گوناگون رادیکالیسمی کور و لجامگسیختهای است که چنین حادثه تلخی را رغم زده است و منظر دوم که میتواند به چگونگی خوانش و برخورد و مواجهه شدن با چنین اقدام رادیکالیستی معطوف باشد.
آنچه به نظر نگارنده این سطور در حال حاضر حائز اهمیت است، منظر دوم است. بدان جهت که این منظر میتواند چهره جهان و مناسبات جهانی را از آنچه که اکنون هست، تلختر و دشوارتر نماید. تأکید من بر استفاده از واژه «رادیکالیسم» در ابتدا بدون توجه و بهرهگیری از هرگونه پسوند یا پیشوندی چون «رادیکالیسم اسلامی» بدین معنا است که چنین وقایعی میبایستی زنگ خطر گسترش روش نامیمون رادیکالیسم را در حوزه کنش و اندیشه ورزی در جهان را بیش از گذشته بلند کند. چراکه میتوان در مقابله با چنین وقایعی که متأثر از ایدئولوژیها، باورها هیجانهای آگاهانه و ناخودآگاه گوناگون است از همان روشی بهره جست که من آن را «روش داعشی» مینامم. تفاوتی نمیکند رادیکالیسم اسلامی، سکولاریسم ستیزهجو، ملیگرایی غیر ستیز، نژادگرایی مدرن، جنسیت گرایی و….
هرچند «تاریخ نابخردی» بشر به ما یادآوری میکند که بهسختی میتوان از تاریخ درس گرفت، اما باید در تلاش بود که گریز از بتهای ذهنی ما را در دام بتهای جدیدی نیفکند.
بدیهی است چنین تحلیلی هیچگاه به معنی نادیده گرفتن مسئولیت اندیشمندان و ایدئولوگها در بازخوانی و بازاندیشی انتقادی اندیشه ها، کنشها و باورهای ایدئولوژیک مورد نظرشان تلقی نمیشود. اما فریب کلمات ما را نباید در کنشی برابر با آنچه از آن میگریزیم، اسیر کند.