دکتر احمد بنی جمالی
«در حکومت مشروطه تنها یک قدرت اصیل و لایزال موجود است و آن نیروی ملت است که اگر به معنای واقعی بروز و ظهور نکند مشروطیت و دموکراسی معنای واقعی خود را از دست میدهد. هرچند به ظاهر مجلسی وجود داشته و عدهای به نام نمایندگی مردم در آن جمع شوند. برای این خدمت گذار هیچ لذتی بالاتر از این نیست که میبینم قدرت ارادهٔ ملت به مفهوم واقعی به ظهور رسیده و محکمترین تکیه گاه و بزرگترین ضامن حفظ و بقای مشروطیت ما شده است.»
نطق رادیویی مصدق پس از رفراندوم انحلال مجلس
دو دهه ای میشود که میزان پایبندی مصدق به رفتار و ترتیبات دموکراتیک به یکی از موضوعات مناقشه بر انگیز در پرونده همچنان مفتوح نهضت ملی و کودتای 28 مرداد تبدیل شده است.
طرفین مناقشه که هم در نیروهای سیاسی و هم محافل روشنفکری طرفدارانی دارند، دعاوی و دلایل خاص خود را دارند. دوستداران مصدق به کارنامه مشروطه خواهی وی در مجلس مشروطه و مواضع وی پس از شهریور 20 در مخالفت با مداخلهی دربار و کابینهها در انتخابات اشاره کرده و مصادیقی چون فضای باز سیاسی و مطبوعاتی دوران نخست وزیری، ایجاد فضای آزاد برای گروه های مخالف از جمله حزب توده، پرهیز از مداخله در انتخابات هفدهم و مراجعه دائمی به خواست و نظر افکار عمومی را از جمله مهمترین نشانه های پایبندی مصدق به دموکراسی و لوازم آن میدانند.
در مقابل نیروهای مخالف و منتقد مصدق نیز فهرستی از مواضع و رفتار های غیر دموکراتیک و اقتدارمآبانه وی را ارائه میکنند. آنها پوپولیسم و تحریک احساسات تودهها را برای زیر فشار گذاشتن مخالفین و بلا موضوع کردن ترتیبات قانونی، ناتمام گذاشتن انتخابات دورهی هفدهم، درخواست اختیارات فوقالعاده با هدف از کار انداختن مجلس، تدوین لوایحی نظیر قانون امنیت اجتماعی و برگزاری غیر دموکراتیک رفراندوم انحلال پارلمان را دلایل کافی برای اقتدار گرایی و میل شخصی مصدق به تمرکز قدرت میدانند.
فکر میکنم دلایل هر دو گروه جدی و منطقی است. در کارنامهی سیاسی مصدق حداقل در دورهی نخست وزیری، هم شواهدی برای اعتقاد او به دموکراسی و هم دلالتهایی بر رفتار اقتدارمآبانه او میتوان یافت.
این تناقض را چه گونه میتوان حل کرد؟ آیا نوسان این رفتارها صرفاً محصول ضرورتهای بیرونی از جمله تغییرات سیاسی است؟ یا حتی میتوان این رفتارها و مواضع متفاوت را به تغییراتی در منش و خلق و خوی مصدق ربط دانست.
به نظر میرسد لا اقل از دیدگاه مصدق و طیفی از فعالان سیاسی وقت تناقضی در کار نیست، و مجموعه این رفتارها اجزای همگونی از یک گفتمان سیاسی و یک برداشت از سیاست و دموکراسی محسوب میشود. در واقع اقداماتی که از نگاه منتقدان مصدق، نشانه ای از رفتار اقتدارگرا و غیر دموکراتیک معنا میشد، برای خود وی مترادف با تعهد و التزام به دموکراسی بود. فراموش نکنیم که خود او رفراندوم انحلال مجلس را ظهور بی میانجی ارادهی ملت، اختیارات فوقالعاده را ضمانت تحقق مصلحت عمومی و کشاندن سیاست به میان تودهها و تهییج آنها از فراز سازمانهای حزبی و ترتیبات قانونی را انحلال منافع خصوصی در مصالح عمومی و عین دموکراسی دانست.
برای ما که با فاصله ای 60 ساله به نهضت ملی و تجربه سیاسی مصدق نگاه میکنیم، شاید این برداشت از دموکراسی چندان معنای محصلی نداشته باشد. در موقعیت گفتمان امروز دموکراسی جز نظام نمایندگی، ترتیبات حزبی و رقابتی کردن سیاسی آن هم با هدف گسترش هرچه بیشتر حقوق و آزادیهای فردی و تقویت جامعهی مدنی (و نه به حداکثر رساندن مشارکت تودهی) معنای دیگری ندارد. (با روایتهای غریب و غیر قالب کاری ندارم! ) اما معلوم نیست برای مصدق و طیفی از فعالان سیاسی وقت چنین برداشتی از سیاست و دموکراسی، چندان موضوعیت دار باشد.
درک مصدق از سیاست و امر سیاست محصول دو رخداد مهم تاریخ معاصر بوده است. نهضت مشروطه و کشاکشهای آن نخستین تجربه سیاسی مصدق محسوب میشود. در مواجه با استبدادیون و مشروطه خواهان تندرو مصدق جایی در میانه جستجو میکرد. جایی که هم مناسب جایگاه اجتماعی ممتاز او و هم رتبه گانش و هم تریبونی برای طرح اصلاحات مورد نظر باشد.
محدود کردن سلطنت، پاسخگو کردن دولت در برابر مجلس، رقابت در سطح نخبگان، حدی از آزادیهای عمومی و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی محدود اجزاء و عناصر نظام سیاسی مطلوب آنها بود. چیزی که مایل بودند آن را مشروطهی معتدله بنامند. عضویت مصدق در جامع آدمیت، مجمع انسانیت و بعدها حزب اعتدال پاسخی به این خواست بود. فشارها و آزارهایی که در سالهای مشروطه از هر دو سو متحمل میشد در مقطعی او را به کناره گیری از سیاست نشاند. 5 سال اقامت در سوئیس و دل بستن به تدریس و آموزش در مدرسهی سیاسی پس از بازگشت محصول این قهر با سیاست بود. فضای پر تنش و دراماتیک سیاست ایران و عمیق شخصی برای نقش آفرینی، مجدداً او را به حوضهی سیاسی باز گرداند. مصدق کماکان آن مشروطه خواه نخبه گرای سابق بود و این موضوع را تا انتقال سلطنت حفظ کرد.
سالهای دیکتاتوری رضا خانی ایام انزوای مصدق اما پس از شهریور 20 او خود را یکباره در میانه میدان سیاست ایران یافت. دهه 20 و رخداد های پرشتاب آن را باید نقطهی عطفی در تغییر مسیر سیاست و سیاست ورزی در ایران دانست. در حقیقت تحت تأثیر تحولات ساختاری و فضاهای اندیشه ای جدید بینش و نگرش سیاسی مصدق در مسیر تازه ای افتاد مشروطه خواه نخبه گرای پیشین اینک با دنیای تازه ای مواجه شده بود. دههی 20 دالانی از تحولات را به روی سیاست و جامعهی ایران گشود. در میان حجم گستردهی این تغییرات چند اتفاق یا پدیده بیش از دیگر تغییرات اثر گذار بود و فضای سیاست و سیاست ورزی را از اساس دگرگون ساخت. شکل گیری افکار عمومی و به خیابان کشیده شدن سیاست از جمله این پدیده های نوظهور است. در واقع سیاستهای نوسازی رضا شاه با ریشهی شهر نشینی، گسترش مدارس و دانشگاهها و افزایش نرخ سواد و از همه مهمتر شکل دهی به یک طبقهی متوسط شهری، زمینه ساز این کار بود. رخدادی که اگر در زمان استبداد رضاخانی مجال بروز نمییافت ولی در فضای بعد شهریور 20 ناگهان سر برآورد فضای پر رونق مطبوعاتی همراه با اهمیت یافتن رای مردم در سایهی آزادی نسبی انتخابات، در واقع سیاست را به خیابان آورد.
از سویی دیگر ضعف سازمانهای حزبی در سازماندهی نیروها سبب میشد افکار عمومی شکلی غیر منسجم و انبوه به خود بگیرد. محصول چنین وضعیتی قرار گرفتن افکار عمومی در اختیار رهبران و توده ای شدن سیاست در ایران بود.
اتفاق دیگری که سیاست ورزی را در ایران تغییر داده ظهور نشریات کثیرالانتشار و رادیو بود. انتشار منظم، روزانه و پر تعداد نشریاتی که تیراژ اعلام شده آنها در فضای روز ایران تا حدی باور نکردنی به نظر میرسد، حجم وسیعی از مردم را به فضای سیاسی میکشاند. آنها اکنون ناظران و داوران قسمت مرئی شدهی سیاست بودند. پدیدهی بی بدیل رادیو نیز برای نخستین بار امکان مواجههی مستقیم و زنده رهبران سیاسی را با افکار عمومی برقرار میکرد. نمایندگان مجلس وقتی در حال نطق بودند این ناظران به هیجان آمده را پیش چشم داشتند و با آنها حرف میزدند. بی جهت نبود که رهبرانی چون مصدق در این حد به رسانه اهمیت میدادند، آنها را زیر نظارت خود قرار داده و نطق رادیویی را چون ابزاری در مبارزات سیاسی و کنترل مخالفان به کار میگرفتند.
به لطف فضای رسانه ای جدید، سیاسیون و افکار عمومی در معرض و اختیار هم بودند و هر یک دیگری را متأثر میساخت. رهبران تودهها را به هیجان میآوردند و همزمان در خدمت رای خواسته های نامنسجم آنان بودند و این یعنی باز تولید سیاست توده ای.
تحول مهم دیگر در این دهی سیطره گفتمان چپ در فضای فکری ایران بود. جاذبه های عمومی مارکسیسم در فضای پس از جنگ و اقبال روشنفکران و فعالین سیاسی به حزب توده دلایل این رخداد بود. این گفتمان همچنان که سوسیالیسم را به الگوی سیاسی مناسب احزاب چپ و غیر چپ تبدیل میکرد، در فضای سیاسی نیز رویکرد خاصی را نشر میداد که به دموکراسی خلقی معروف بود : الگویی متأثر از سانترالیسم دموکراتیک و هم دموکراسی ژاکوبنی با آموزه های روسویی مندرج در آن. دموکراسی خلقی بیشتر از رقابت، آزادیهای فردی و حقوق اقلیت، دغدغهی مشارکت توده ای، عدالت و انحلال منافع خصوصی در ارادهی همگانی داشت. در این الگو، سازمان مرکزی حزب و رهبران سیاسی بودند که میتوانستند به جایی تک تک اعضا یا شهروندان بنشینند، مصالح واقعی را از خواستهای کاذب تشخیص دهند و با اختیار گرفتن قدرت سیاسی نقش صدای مردم و ارادهی همگانی را ایفا کنند.
نگاه مختصر به برنامهی سیاسی احزاب چپ و راست این زمان و مفاهیم و واژگان به کار رفته در بیانیه های سیاسی آنها گزارشگر چنین وضعیتی است. این برداشت از دموکراسی همان چیزی بود که افکار عمومی انبوه و بی شکل و سیاست توده ای دهی 20 آن را جستجو میکرد. مفاهیم و واژگان کلی و انتزاعی مندرج در دموکراسی خلقی، نیاز های سیاسی روز ایران را تأمین میکرد. تودهها را به هیجان میآورد و بسیج میکرد، رقبا و مخالفین را به عنوان دشمنان مصالح عمومی به حاشیه میبرد و صعود سیاسی و تجمیع قدرت را امکان پذیر میساخت. رهبران گروهها در چنین وضعی سیاست ورزی میکردند؛ و دانسته و یا ندانسته به الزامات آن تن میدادند.
مصدق گرچه بازیگر سیاسی ممتاز و بی بدیل سالهای نهضت ملی بود ولی به سختی میتوانست خود را از این الزامات و منطق آن بیرون نگاه دارد. چیزی که هست تجربیات سیاسی، آرمانها و احساسات پرشور و کاریزمای شخصی او بر هیجان و پیچیدگیهای این میدان میافزود. زمانی که به نخست وزیری رسید، ساخت سیاسی ایران را در حدود و صغور خود را شناخته بود و او در محدوده های آن عمل میکرد. مصدق مشروطه خواهی نخبه گرا بود پس از شهریور 20 و در مواجهه با اقتضائات جدید سیاست ایران زود تر از هر چیز با سویه توده ای و گفتار های سیاسی مرتبط با آن آشنا شد.
این شاید محصول برخی از ویژگیهای شخصیتی از جمله وجاهت خواهی و افتخار طلبی وی بود. بیعلاقگی به احزاب سیاسی حائل و خواست عمیق مواجههی مستقیم با مردم و نشستن بر چشم و دل آنها، جاذبه های سیاست توده ای را برای او مضاعف میساخت. این ارتباط البته بدون واژگان و مفاهیم بر آمده از دموکراسی خلق چیزی کم داشت. البته مصدق از زمان دانشجویی به روسو و برداشت خاص او از دموکراسی گرایش داشت و این زمینه، انس گرفتن با برداشت مسلط از دموکراسی در فضای آن روز ایران را برایش آسان میکرد. در واقع، دموکراسی روسویی، جایی بود که میتوانست آرزوی رهبری نهضت ملی و ضد استعماری مردم ایران را با مشارکت توده ای در سیاست آشتی دهد. درک او از رابطه مردم و حکومت، رابطهی پدری فداکار با فرزندانی قدرشناس بود که خواست پدر گردن میگذارد تا به صلاح و سعادت برسد. این تصویری سنتی از سیاست بود که در ایدهی مدرن ارادهی همگانی به تحقق میپیوست. رابطه ای ظاهراً تناقض نما اما واقعی.
درست است که زمینهی فکری و ویژگیهای شخصیتی مصدق به این برداشت از دموکراسی راه میداد و آن را باز تولید میکرد ولی فراموش نکنیم مه برداشت غالب در سیاست آن روز ایران همین بود. کمابیش همه نیروهایی که درصدد بسیج توده ای و دستیابی به قدرت بودند ناگزیر از عمل در این میدان و مقتبس از این نوع سیاست ورزی بودند. نوعی سیاست ورزی که به اشکالی از اقتدارگرایی ختم میشد.
صحبت از بلا موضوع کردن مسئولیتهای شخصی از نتایج کمش های سیاسی نیست بلکه بر آنم که دایره حدود و امکانات رهبران و کنش گران سیاسی را باید مورد توجه قرار داد. برجستگی و نور خیره کننده دوران نهضت ملی و نخست وزیری مصدق، ما را عادت داده که این دوره را جدا از سالهای مهم و شکل دهنده دهه بیست مورد توجه قرار دهیم حال آنکه رادیکالیسم و حداکثر هوای نهضت ملی تنها بر محور سیاست توده ای این دهه میتوانست شکل بگیرد و این انگار تراژدی مصدق و ایرانیان بود که بر جاده ای حرکت میکردند که به سختی به امکانات و مسیر های بدیل راه میداد.
میشود سؤال اصلی این گفتار را مجدداً این گونه مطرح کرد که سیاست توده ای شکل گرفته در دهه بیست و گفتمانهای مرتبط با آن به کدام برداشت از سیاست، کدام کنش سیاسی و چگونه رهبرانی مجال ظهور میداد؟ اینکه دولت متفاوتترین سیاستمدار وقت تنها پنج روز دوام یافت خود پاسخی به این سؤال نیست؟
- این مقاله قبلا در ماهنامه شهروند امروز (مرداد 1390) چاپ شده است.