دکتر سعید مقیمی

به شکل غیر مترقبه ای (حداقل به نظر من) فیلم نه چندان جالب آرگو Argo به کارگردانی بن افلک از اقبال خوبی هم در هفتادمین دوره جوایز سالانه گلدن گلوب (دو جایزه بهترین فیلم درام و بهترین کارگردانی) و هم تا اینجا در نامزدی اسگار برخوردار بوده است. دلیل چندانی نه به شکل بصری و نه به شکل محتوایی برای این اقبال نیافته‌ام. یکی از دوستان قول بررسی و نقد آن را داده که منتظر می‌مانیم. اما شاید به عنوان مقدمه اشاراتی به ساختگی بودن و غیر واقعی بودن تاریخی برخی از حوادث فیلم که در واقع در بسیاری از نقدهای موافق به آن‌ها استناد می‌شود خالی از لطف نباشد.

«فقدان واقعیت» و در عین حال «جذبه بسیار و لذت حاصل از آن»، از همان چالش‌ها و نقاط کور «شناخت» و «کنش» انسانی است که در هر مرز و بومی او را به گونه ای شیفته می‌کند که در مرز بین «واقعیت» «تخیل» و حتی «دروغ» با هزاران توجیه، واقعیت و گاه حقیقت را خواسته و ناخواسته به فراموشی می‌سپارد؛ و شاید بتوان گفت در گونه و روایت‌های هنری «درام» از پتانسیل بیشتری در این زمینه برخوردار است. «درام» به جهت ویژگی احساسی‌اش از بار معنایی‌ای برخوردار می‌شود که به آن اجازه می‌دهد از مرز واقعیت به راحتی بگذرد و این یکی از رموز موفقیت روایت و داستان‌هایی است که می‌تواند حتی در پهنه تاریخی به گونه‌ای جاودانه شوند.

بی دلیل نیست که ژاک لاکان با بسط نظریه فروید به مفهوم لذت (enjoyment) و نقش شور و هیجانات حاصل از آن در عرصه اجتماع و سیاست تاکید می‌ورزد. به گفته استاوراکاکیس، بر طبق نظریه لاکان آن چه به استمرار و پایداری اشکال اجتماعی-سیاسی هویت یابی امکان می‌دهد این واقعیت است که آن‌ها برای عامل اجتماعی، نوعی لذت فراهم می‌کنند. همچنان که او می‌گوید: «مساله پیچیده لذت به ما کمک می‌کند تا به شیوه ای عینی به این سوال پاسخ دهیم که چه چیز در هویت یابی اجتماعی – سیاسی و شکل گیری هویت مهم است. می‌توان گفت که حمایت از توهمات اجتماعی تا حدودی ریشه در لذت بدن دارد. بر طبق نظریه لاکان، در این عرصه‌ها نه تنها همبستگی نمادین بلکه همچنین لذت مساله اساسی؛ لذتی که به میل بشری زندگی و حیات می‌بخشد.»[1] شاید از این منظر اقبال آرگو حاصل این «توهم هویتی» است که به نظر من هر شناختی را می‌تواند «بی حس» و گاه «فلج» کند. این آسیب می‌تواند هر جامعه، هر گروه و یا هر فردی را در برگیرد، با این تفاوت که حد متفاوت آن تأثیرات اجتماعی و سیاسی گوناگونی را بر جای خواهد گذاشت.

شاید اشاراتی به روند واقعی این اتفاق تاریخی که در مصاحبه با برخی از گروگان‌ها انجام شده است (به نقل از بی بی سی) بتواند برخی از جنبه های مورد نظرم را بیشتر مشخص نماید:

 وقتی «مارک لیجک» در اولین ماموریت خود در اداره دیپلماتیک و کنسولی وزارت امور خارجه آمریکا به تهران فرستاده شد، می‌دانست که زندگی آسانی در ایران نخواهد داشت.

«در اکتبر ۱۹۷۸ از من خواسته شد که آماده ماموریت شوم و حتی همان موقع هم اوضاع ایران حسابی بد بود».

«تظاهرات خشونت آمیز در خیابان‌ها برپا بود و اصلا معلوم نبود که شاه دوام بیاورد. در ماه ژانویه شاه مسئولیت‌هایش را واگذار و ایران را ترک کرد».

مارک پیش از آنکه در تابستان ۱۳۵۷ وارد ایران شود یک دوره شش ماهه زبان فارسی دیده بود. همسر مارک، «کورا» هم دوره زبان فارسی را بعد از او گذراند. کورا در استخدام اداره دیپلماتیک و کنسولی نبود، اما با او قرارداد بسته شد چرا که سفارت آمریکا نیاز فوری به کارمندانی داشت که فارسی صحبت کنند.

مارک و کورا نمی‌توانستند حدس بزنند که چقدر سریع در شرایطی غیرعادی گیر خواهند افتاد.

سفارت آمریکا در تهران بیست و شش جریب مساحت داشت و دیواری به طول بیش از ۱ و نیم کیلومتر آن را احاطه کرده بود. تنها سیزده تفنگدار دریایی از این ساختمان محافظت می‌کردند. کمی پیش از ورود مارک به ایران، تظاهرکنندگان یک‌بار وارد سفارت آمریکا شده بودند، اما بعد از چند ساعت آنجا را ترک کرده بودند. بنابراین وقتی در ۴ نوامبر ۱۹۷۹ (سیزده آبان ۱۳۵۸) تظاهرکنندگان دوباره وارد سفارت شدند، مارک تصور می‌کرد مثل بار قبل پس از چند ساعت سفارت را ترک خواهند کرد.

«دلیل اصلی تظاهرات این بود که آمریکا تصمیم گرفته بود برای درمان، به شاه اجازه ورود به آمریکا بدهد. ساختمان کنسولگری، جایی که من و کورا کار می‌کردیم، پنج دقیقه با ساختمان اصلی سفارت فاصله داشت و یک ورودی جدا داشت که به خیابان باز می‌شد.»

مارک به یاد می‌آورد «کسانی که وارد سفارت شدند حواسشان به ما نبود یا در ابتدا توجهی نشان نمی‌دادند».

مارک لیجک که اکنون بازنشسته شده تحت تأثیر صحنه پردازی های بن افلک از اشغال سفارت آمریکا در تهران قرار گرفته، سکانسی که بخشی از آن در استامبول فیلم‌برداری شده و بخشی در کالیفرنیا.

او به بی‌بی‌سی گفت: «برای اولین بار، آن روز به طور جدی به این موضوع فکر کردم که حدود ۵۰ آمریکایی که در ساختمان اصلی هستند چه شرایطی ممکن است پیدا کنند».

«تماشای آن صحنه‌ها واقعاً دشوار بود».

آن روز شش آمریکایی از سفارت آمریکا فرار کردند و از آن لحظه به بعد است که فیلم ‘آرگو’ واقعیت را در قالب یک فیلم پرفروش هالیوودی در می‌آورد.

در فیلم، شش فراری -یعنی مارک و کورا لیجک، جو و کیتی استفورد، باب آندرس و لی شاتز- مجبور می‌شوند که در اقامتگاه سفیر کانادا «کن تیلور» مخفی شوند.

اما در ماجرای واقعی، پس از چند شب که یک شب آن در اقامتگاه سفیر بریتانیا می‌گذرد، گروه شش نفره دو دسته می‌شوند، یک گروه در خانه تیلور می‌مانند و گروه دیگر به خانه یک دیپلمات کانادایی دیگر به نام «جان شرداون» می‌روند.

مارک لیجک می‌گوید که می‌تواند بفهمد چرا این تغییر در فیلم ایجاد شده. «تکاپوی اعضای گروه، هیجان فیلم را می‌سازد و وقتی که با هم اختلاف نظر پیدا می‌کنند، داستان دراماتیک‌تر می‌شود».

کتاب و اسکرابل

«این که ما اصلا نمی‌توانستیم در فضای باز باشیم درست نیست. خانه جان شرداون یک حیاط و باغ داشت و ما می‌توانستیم در آن آزادانه قدم بزنیم».

«اما این درست است که کاری نداشتیم بکنیم جز اینکه کتاب بخوانیم یا اسکرابل (نوعی بازی با مهره های حاوی حروف الفبا) بازی کنیم. مشروب هم زیاد می‌خوردیم».

در فیلمنامه هیجان داستان وقتی بالا می‌گیرد که خدمتکار سفیر کانادا هویت مهمانان را حدس می‌زند.

لیجک می‌گوید: «کیتی استفورد که در اقامتگاه سفیر کانادا ساکن بود، خدمتکار را شخصیتی چند وجهی می‌نامید».

«فکر می‌کنم بعضی از کارکنان ایرانی متوجه شده بودند که جو و کیتی استفورد کی بودند، که در تئوری بسیار خطرناک بود».

با اینکه محور اصلی داستان فیلم باورنکردنی به نظر می‌رسد، اما واقعیت دارد. سیا نقشه ریخته بود تا شش آمریکایی را از فرودگاه مهرآباد فراری دهد، تحت پوشش کانادایی‌هایی که در تدارک ساخت یک فیلم علمی-تخیلی هستند- فیلمی که اصلا وجود خارجی نداشت.

مارک لیجک به یاد می‌آورد که خودش برای اجرای این نقشه، از همه مشتاق‌تر بود. «به نظر من پیاز داغ داستان کافی بود. چه کسی جز چند فیلمساز ممکن بود این قدر دیوانه باشد که در بحبوحه انقلاب به تهران برود؟ من اصلا با اینکه وانمود کنم که در کار فیلم هستم مشکلی نداشتم».

اما واقعیتی که آرگو هنرمندانه آن را مبهم باقی می‌گذارد این است که از این داستان جعلی هیچ‌وقت استفاده نشد و حتی بعداً معلوم شد که این داستان از بعضی لحاظ بی ربط است.

در فیلم سکانسی هست که این شش نفر در تهران به دنبال لوکیشن فیلم می‌گردند تا این تصور را ایجاد کنند که فیلمساز هستند. به گفته لیجک، این صحنه کاملا غیرواقعی است.

«ما به هیچ وجه نمی‌توانستم چنین کاری بکنیم. واقعیت این است که قرار بود بگوییم سفیر کانادا به ما اکیدا توصیه کرده به دنبال لوکیشن نرویم چون خیابان‌ها امن نیستند.»

مدارک جعلی

«قرار بود اگر پرسیدند، بگوییم ما از ایران می‌رویم تا وقتی اوضاع امن‌تر شد برگردیم. اما این سوال هرگز پرسیده نشد.»

مارک لیجک معتقد است داستان فیلمسازی فقط به این درد می‌خورد که به ما قوت قلب بدهد از هفت خوان فرودگاه بگذریم.

صحنه های آخر فیلم آرگو بسیار پر تنش است و رسیدن شش آمریکایی به هواپیما به مویی بند است. سیا به آن‌ها مدارک جعلی برای ترک ایران داده بود، اما آن‌ها مدارک معادل که ورودشان به ایران را نشان دهد نداشتند.

اوج فیلم در باند فرودگاه است که اعضای مسلح سپاه پاسداران سعی می‌کنند مانع پرواز هواپیما شوند.

«هیچ‌کدام از این اتفاق‌ها نیفتاد.»

«این که مدارک ما نقص داشت درست است، این بزرگ‌ترین نقطه ضعف ما بود.»

«اما سیا کارش را درست انجام داده بود چون می‌دانست که مأموران مرزبانی ایران عادت ندارند مدارک را تطبیق بدهند».

«خوشبختانه تعداد بسیار کمی از مأموران سپاه پاسداران در فرودگاه حضور داشتند، اصلا ما برای همین ساعت پنج و نیم صبح به فرودگاه رفته بودیم، در آن ساعت حتی آن‌ها هم آماده جان فشانی نبودند.»

«راستش این است که مأموران فرودگاه حتی یک نگاه درست و حسابی به ما نینداختند و خیلی معمولی کارمان انجام شد. ما سوار پرواز زوریخ شدیم و به اقامتگاه سفیر آمریکا در برن رفتیم. به همین سادگی».

قرار بود این شش نفر با نام‌های جعلی در فلوریدا زندگی کنند، تا اینکه بقیه گروگان‌ها هم آزاد شوند، اتفاقی که در سال ۱۹۸۱ افتاد. اما این تصمیم بعد از اینکه داستان فرار آن‌ها در روزنامه‌ها چاپ شد کنار گذاشته شد.

در سال ۱۹۸۱، یک فیلم تلویزیونی به نام «فرار از ایران: یک دسیسه کانادایی» پخش شد که داستان فرار را منهای دخالت سیا تصویر می‌کرد. سیا تا سال ۱۹۹۷ دخالت خود را تایید نکرد.

مارک می‌گوید زمانی که توانست بدون محدودیت راجع به اتفاقاتی که در ایران افتاد صحبت کند، احساس آسودگی کرده است.

او از فیلم خوشش می‌آید و اینکه واقعیت چگونه در یک قالب دراماتیک ارائه شده، برایش بسیار جالب توجه بوده است.


  • [1] – شانتال موفه – درباره امر سیاسی- منصور انصاری (تهران: رخ دادنو، 1391) ص 33