سوم تیرماه ۱۲۸۷، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل (1287-1254) روزنامه‌نگار و ملک‌المتکلمین (۱۲۸۷-۱۲۳۹) روحانی تحول خواه در «باغشاه» اعدام شدند و جسدشان به خندقی بیرون از «باغشاه» پرتاب شد. مردم شبانه اجساد آن‌ها را پشت دیوارهای باغشاه، (خیابان کمالی، خیابان مخصوص، کوچهٔ شهید ابراهیمی فعلی) دفن کردند.

به گزارش ایسنا (30/9/1392) محل مقبره شهدای اهل قلم دوران مشروطه در حال حاضر به یک ویرانه‌ای در حال تخریب تبدیل شده است که با توجه به شکل ظاهر ستون‌های باقی‌مانده، زمان زیادی از عمر آن باقی نمانده است. در حال حاضر این فضا دارای مالک شخصی است و سازمان میراث فرهنگی تاکنون در مورد ثبت و حفظ این بنا که در جنب بیمارستان لقمان حکیم قرارگرفته، اقدامی را انجام نداده است.

مسجدجامعی در جریان بازدید از این بنای تخریب شده، گفت: از سازمان میراث فرهنگی می‌خواهیم تا نسبت به بازسازی این بنا اقدام کند و شهرداری تهران نیز در این روند هر کمکی که امکان‌پذیر است را فراهم نماید.

به گزارش ایسنا، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری تاکنون نسبت به نگهداری و حفظ این بنا هیچ‌گونه اقدامی را انجام نداده و شهرداری تهران نیز اعلام کرده که قبل از ثبت این بنا، نمی‌تواند هیچ اقدامی را در راستای بازسازی و حفظ این مجموعه به صورت قانونی انجام دهد.

این آرامگاه «ملک‌المتکلمین» و «صوراسرافیل» کنار بیمارستان لقمان الدوله ادهم در تهران است.

یکی از معروف‌ترین اشعار دهخدا در وصف یار قدیمی او صوراسرافیل است که زمانی دهخدا با روزنامه او همکاری بسیار نزدیک داشت و کتاب چرند و پرند دهخدا یادآور این همکاری است:

ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نفحه ی روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه ی نیلگون عماری،
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری ،
یاد آر ز شمع مرده یاد آر!
 
 
ای مونس یوسف اندرین بند!
تعبیر عیان چو شد ترا خواب،
دل پر ز شعف، لب از شکرخند
محسود عدو، به کام اصحاب ،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یکچند
در آرزوی وصال احباب ،
اختر به سحر شمرده یاد آر!
 
 
چون باغ شود دوباره خرّم
ای بلبل مستمند مسکین!
وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق، نگار خانه ی چین،
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده ز کف زمام تمکین
ز آن نوگل پیشرس که در غم
ناداده به نار شوق تسکین،
از سردی دی فسرده، یاد آر!
 
 
ای همره تیهِ پور عمران
بگذشت چو این سنین معدود،
و آن شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعدِ خویش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به کیوان
هر صبح شمیم عنبر و عود،
زان کو به گناهِ قوم نادان
در حسرت روی ارض موعود،
بر بادیه جان سپرده ، یاد آر!
 
 
چون گشت ز نو زمانه آباد
ای کودک دوره ی طلائی!
وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا ، خدائی ،
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد،
گِل بست زبان ژاژخائی ،
زان کس که ز نوک تیغ جلاد
مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانه ی وصل خورده یاد آر!