تورج اتابکی:

هفتاد سال از فروپاشی حکومت یکساله فرقه دموکرات آذربایجان می‌گذرد، اما هنوز طرحی جامع و همه‌سونگر از فرجام کارش در دست نیست. کارنامه و زمانه فرقه دموکرات آذربایجان موضوعی تحقیقی است مفصل که پیشتر به آن پرداختم. آنچه در این مختصر خواهد آمد، نه کارنامه و زمانه فرقه که تنها فرجام کارش است، آن هم تنها در پیوند با افسانه‌ای که سال‌ها سایه‌اش را بر چرایی فروپاشی حکومت یک ساله دموکرات‌ها در آذربایجان افکنده است: افسانه اولتیماتوم آمریکا به شوروی.

کسانی این‌جا و آن‌جا آورده‌اند که «اولتیماتوم» آمریکا سبب فراخواندن سپاهیان شوروی از ایران شد. و چون در پی این فراخوان، حکومت دموکرات‌های آذربایجان به‌گونه‌ای تک افتاد و بی‌پشتوانه شد، پس نتیجه می‌گیرند که از جمله عوامل سبب‌ساز فروپاشی «حکومت ملی آذربایجان»، یکی هم همین «اولتیماتوم» کذایی بود.

در میان آثاری که درباره تاریخ معاصرمان به زبان فارسی چاپ شده، نخست مصطفی فاتح بود که در پنجاه سال نفت ایران، از «اولتیماتوم» آمریکا به شوروی سخن گفت: «در تاریخ ۲۱ مارس ۱۹۴۶، مستر ترومن، رئیس‌جمهور آمریکا اولتیماتومی به استالین فرستاد. در این اولتیماتوم و اتمام حجت، پس از یادآوری پیمان منعقده بین ایران و انگلیس، ترومن گفته بود…. وقتی که جنگ به پایان رسید، ارتش آمریکا از ایران خارج شد و ارتش انگلیس هم در سر موعد مقرر ایران را تخلیه کرد. مردم و دولت آمریکا متوقع بودند که روس‌ها هم همین کار را بکنند و چون نکرده‌اند، دولت آمریکا تقاضا دارد که ارتش شوروی طبق پیمان سه‌گانه، تا یک هفته دیگر شروع به تخلیه ایران بنماید و تا شش هفته دیگر تمام ارتش خود را از ایران خارج نماید و اگر چنین نکند به ارتش آمریکا دستور داده خواهد شد تا که به ایران مراجعت نماید.»

سال‌ها بعد، فریدون کشاورز نیز در گفتگویی که بعدها با نام «من متهم می‌کنم کمیته مرکزی حزب توده» را چاپ شد، در پاسخ به این پرسش که «سراسیمگی و هرج و مرجی را که در فرقه دموکرات آذربایجان در روزهای آخر بروز کرد، چگونه توجیه می‌کنید؟» گفت: «دلایل این موضوع یکی دو تا نیست و گمان می‌کنم قسمتی از هر یک از این دلایل حقیقت داشته باشند. نباید فراموش کرد: روزولت که روابط دوستانه‌ای با اتحاد شوروی و استالین داشت تازه فوت کرده بود و ترومن به جای او رئیس‌جمهور آمریکا شد و اولتیماتوم مشهور خود را برای تخلیه ایران از ارتش شوروی داده بود. ترومن بمب اتمی که اتحاد شوروی فاقد آن بود، به رخ مردم جهان و شوروی می‌کشید.»

انور خامه‌ای نیز پیرامون «اولتیماتوم» کذایی، بی‌اشاره به مرجعی، چنین می‌آورد: «در ۲۱ مارس، ترومن، رئیس جمهور آمریکا، اولتیماتوم معروف خود را باری دولت شوروی فرستاد و تهدید کرد که اگر شوروی ایران را تخلیه نکند، آمریکا نیز نیروهای خود را وارد ایران خواهد کرد.

از متون فارسی می‌گذریم و نمونه‌ای از آثاری که به زبان خارجی نوشته شده به دست می‌دهیم. کتاب حبیب لاجوردی با نام «اتحادیه‌های کارگری و یکه‌سالاری در ایران» نیز درباره «بحران آذربایجان» در یادداشت‌های پایان کتاب،در میان عواملی که سبب فراخواندن سپاهیان شوروی از ایران شد، از اولتیماتومی نام می‌برد که گویا ترومن به استالین داده بود.

«حکومت ملی آذربایجان» نیز که به تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۲۴ به رهبری جعفر پیشه‌وری، صدر فرقه دموکرات آذربایجان، برپا شده بود، هر چند در نخستین اعلامیه‌اش از «حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران» می‌گفت و خود را «تنها متکی به اراده خلق آذربایجان» می‌دانست، اما هیچگاه حرفی پیرامون ضرورت تخلیه آذربایجان از نیروهای شوروی به میان نیاورد.

نمونه‌ها بسیارند، اما نخست دفتر اولتیماتوم را باز کنیم.

به دنبال اشغال ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰، پیمان اتحادی به تاریخ نهم بهمن ماه همان سال بین دولت‌های ایران، انگلیس و شوروی امضا شد که در بند پنجم آن چنین آمده بود: «پس از آن که کلیه مخاصمه ما بین دول متحد با دولت آلمان و شرکای آن به موجب یک یا چند قرارداد متارکه جنگ متوقف شد، دول متحده در مدتی که زیاده از شش ماه نباشد قوای خود را از خاک ایران بیرون خواهند برد. و اگر پیمان صلح مابین آنها بسته شد ولو این که قبل از شش ماه بعد از متارکه باشد، بلافاصله قوای خود را بیرون خواهند برد. مقصود از شرکای دولت آلمان، هر دولت دیگری است که اکنون یا در آینده با یکی از دول متحده بنای مخاصمه گذاشته یا بگذارد.»

در پی این پیمان، اعلامیه دیگری در پایان کنفرانس سران سه دولت آمریکا، شوروی و انگلیس (روزولت، استالین و چرچیل) که به تاریخ ۱۰-۷ آذرماه ۱۳۲۲ در تهران برپا شده بود، پیرامون پایبندی به استقلال ایران انتشار یافت. در پایان این اعلامیه نیز اشاره رفته بود که: «دولت‌های ایالات متحده آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و بریتانیای کبیر، متفقاً با دولت ایران در تمایل شدیدشان برای حفظ استقلال، حاکمیت و تمامیت ارضی ایران هماهنگ هستند و بر روی شرکت ایران همراه با همه ملت‌های صلح دوست دیگر در برقراری صلح، امنیت و سعادت بین‌المللی بعد از جنگ بر طبق اصول منشور آتلانتیک که بوسیله چهار دولت امضا شده، حساب می‌کنند.»

با شکست آلمان نازی در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۲۴ / ۷ مه ۱۹۴۵ و تسلیم ژاپن در ۱۱ شهریور ۱۳۲۴ / ۲ سپتامبر ۱۹۴۵، دومین جنگ جهانی به سود متفقین پایان یافت و زمان اجرای تعهداتی که اینان در هنگامه جنگ به گردن گرفته، فرا رسید. با توجه به تاریخ تسلیم ژاپن و بنابر پیمان سه‌جانبه ۹ بهمن ۱۳۲۴، دولت ایران، تاریخ ۱۱ اسفند ۱۳۲۴ / ۲ مارس ۱۹۴۶ را زمان تخلیه ایران از سوی سپاهیان بیگانه اعلام کرد. انگلیس و آمریکا، تا سر آمدن این تاریخ به‌تدریج نیروهای خود را از ایران فراخواندند. آن که هنوز بر جای مانده بود، ارتش شوروی بود که نشانه‌ای از خروجش نیز به چشم نمی‌آمد.

کارزاری که در آن زمان برای واداشتن شوروی به فراخواندن سپاهیانش از ایران برپا شد، ابعادی چنان گسترده یافت که نه‌تنها تأثیر خود را سال‌ها بر سیاست داخلی ایران به جا گذاشت و جنبش کمونیستی ایران را در موضع تدافعی وانهاد، بل در گستره روابط بین‌المللی نیز رد پیوند با مواردی دیگر، شالوده نبردی را ریخت که با نام جنگ سرد برای سال‌ها جاری بود. در این کارزار، همگان پیوندی تنگاتنگ بین حضور سپاهیان شوروی و پایداری حکومت دموکرات‌ها در آذربایجان می‌دیدند. «حکومت ملی آذربایجان» نیز که به تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۲۴ به رهبری جعفر پیشه‌وری، صدر فرقه دموکرات آذربایجان، برپا شده بود، هر چند در نخستین اعلامیه‌اش از «حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران» می‌گفت و خود را «تنها متکی به اراده خلق آذربایجان» می‌دانست، اما هیچگاه حرفی پیرامون ضرورت تخلیه آذربایجان از نیروهای شوروی به میان نیاورد.

در تهران دولت حکیمی تلاش می‌کرد تا مساله خروج سپاهیان شوروی را در پهنه جهانی و شورای امنیت سازمان ملل مطرح کند، اما ناتوان از حل مساله، به تاریخ ۷ بهمن ماه ۱۳۲۴ استعفا داد و قوام‌السلطنه جانشین او شد. قوام‌السلطنه راه گفتگوی مستقیم با دولت شوروی را برگزید و در ۳۰ بهمن همان سال راهی مسکو شد. اما هنوز هفته‌ای از اقامت او در شوروی نگذشته بود که خبرگزاری شوروی اعلام کرد: «روز ۲۵ فوریه ۱۹۴۶ (۶ اسفند ۱۳۲۴) ضمن مصاحبه با آقای قوام‌السطنه، نخست‌وزیر ایران، تصمیم دولت شوروی به ایشان ابلاغ گردید، دائر بر این‌که از روز دوم مارس ۱۹۴۶ (۱۱ اسفند ۱۳۲۴) تخلیه قسمتی از نیروهای شوروی از نواحی ایران چون مشهد، شاهرود و سمنان واقع در خاور ایران که در آن‌جا آرامشی نسبی برقرار است، آغاز می‌شود، اما نیروهای شوروی در سایر نواحی ایران تا روشن شدن اوضاع باقی خواهند ماند.»

 

صدور چنین بیانیه‌ای از سوی دولت شوروی، نگرانی نیروهای ملی را در ایران برانگیخت. دکتر محمد مصدق در نطقی که به تاریخ یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۲۴ در مجلس چهاردهم ایراد کرد، «تخلیه ایران را یک مساله حل شده و مقطوع» دانست که دولت ایران نباید پیرامون آن به هیچ‌وجه به گفت‌وگو و مباحثه بنشیند و از «اجرای این تعهد قطعی در همسایه دوست و متفق بگذرد». او سپس در مورد سفر قوام‌السلطنه به مسکو گفت: «گمان می‌کنم آقایان با من هم عقیده هستند که رئیس دولت و همراهان او برای حل مسائل دیگری به مسکو باید رفته باشند (منظور مصدق، مساله امتیاز نفت شمال بود که شوروی در گرفتن آن اصرار می‌ورزید) و اگر در مذاکرات خود سخنی از تخلیه به میان آمده باشد، تکلیفی جز تاکید در اجرای این تعهد نداشته و اختیاری در مذاکره راجع به تمدید مدت یا تبعیض برخلاف پیمان مصوب مجلس شورای ملی ندارند.»

با سر آمدن تاریخ اعلام شده برای خروج سپاهیان بیگانه (۱۱ اسفند ۱۳۲۴ / ۲ مارس ۱۹۴۶) و ناپایبندی دولت شوروی به این تاریخ، دامنه بحران ایران گسترده‌تر شد. تلاش برای واداشتن دولت شوروی به فراخواندن سپاهیانش از ایران بالا گرفت. دولت قوام از یک‌سو کوشش می‌کرد تا نیروهای سیاسی طرفدار شوروی را به جانبداری از دولت برانگیزد. در این راستا باید از تلاش‌های او برای نزدیکی با حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان نام برد. اما از سوی دیگر، برای لب توجه افکار عمومی در پهنه جهان و درگیر کردن دولت‌های بزرگ، از طرح مساله آذربایجان و حضور سپاهیان شوروی در ایران در مجامعی چون سازمان ملل نیز سرباز نمی‌زد. به تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۲۵ / ۱۹ مارس ۱۹۴۶، دولت قوام از نماینده خود در سازمان ملل خواست تا با طرح شکایت ایران در شورای امنیت درباره دخالت سپاهیان شوروی در امور داخلی ایران، از دولت شوروی بخواهد تا هر چه زودتر نیروهایش را از ایران خارج کند. پیش از این یک بار دیگر در زمان نخست‌وزیری حکیمی نیز چنین گامی برداشته شده بود و تقی‌زاده، نماینده ایران از شورای امنیت سازمان ملل خواسته بود تا به مساله حضور نیروهای شوروی در ایران رسیدگی کند. آن زمان اعضای شورای امنیت حل مساله را به طرف‌های درگیر یعنی ایران و شوروی واگذاشته بودند. اما این بار دادخواست ایران به دلیل سرآمدن تاریخ اعلام شده برای خروج سپاهیان بیگانه، موجه‌تر می‌نمود.

در پی شکایت ایران، گرومیکو نماینده آن زمان شوروی در سازمان ملل، به تاریخ ۵ فروردین ۱۳۲۵ / ۲۵ مارس ۱۹۴۶، در شورای امنیت از «سازشی» سخن گفت که با دولت ایران برای حل مسائل موجود انجام گرفته بود. اشاره گرومیکو به مقدمات توافقنامه‌ای بود که بعدها به قرارداد قوام – سادچیکف شهرت یافت. سادچیکف، سفیر جدید شوروی در ایران بود که در ۴ فروردین ۱۳۲۵ / ۲۴ مارس ۱۹۴۶ با پیش‌نویس پیشنهادهای دولت شوروی که سپس به گونه قرارداد درآمد، به ایران آمد. مساله آذربایجان، «مساله داخلی ایران» شناخته شده بود که باید «به‌ترتیب مسالمت‌آمیزی برای اجرای اصلاحات بر طبق قوانین موجوده و با روح خیرخواهی نسبت به اهالی آذربایجان» حل و فصل می‌شد. پیرامون مساله نفت شمال، طرح ایجاد شرکت مختلطی آمده بود که باید برای تصویب تقدیم مجلس پانزدهم می‌شد و سر آخر، برای خروج سپاهیان شوروی از ایران، شش هفته‌ای از تاریخ ۴ فروردین ۱۳۲۵ / ۲۴ مارس ۱۹۴۶، تعیین شده بود.

اما در پهنه روابط بین دولت‌های بزرگ ــ پس از سرآمدن تاریخ تخلیه ایران از نیروهای بیگانه–ــ آنچه از اسناد منتشر شده برمی‌آید، یکی یادداشت دولت انگلیس است به دولت شوروی به تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۲۴ / ۴ مارس ۱۹۴۶ که در آن از دولت شوروی خواسته شده شده تا دلایل درنگ خود برای فراخواندن سپاهیانش را توضیح دهد، و دیگری یادداشت برنز، وزیر امور خارجه وقت آمریکا است برای مولوتف، همتای روسی خود، آن هم به تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۲۴ / ۵ مارس ۱۹۴۶.

جان کلام برنز را که در این یادداشت آمده، به دست می‌دهیم: «از آنجا که مهلت اعلام شده برای خروج تمامی سپاهیان بیگانه از ایران به پایان رسیده و از آنجا که تنها اتحاد جماهیر شوروی است که بی‌اعتنا به اعتراض دولت ایران، هنوز سپاهیان خود را در آن کشور نگاه داشته است، دولت ایالات متحده آمریکا ضمن ابراز نگرانی، اعلام می‌کند که نمی‌تواند در برابر این وضع بی‌اعتنا باقی بماند. روابط بین دو کشور ما – ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی – در طول جنگ علیه دشمنی مشترک، به گونه‌ای دوستانه گسترش یافت. از آن پس ما همیار یکدیگر در سازمان ملل بوده‌ایم. اینک دولت ما به طوری جدی امیدوار است که اتحاد جماهیر شوروی، به خاطر گسترش اعتماد بین‌المللی که لازمه پیشرفت صلح‌آمیز همه ملل جهان است، هر چه زودتر سپاهیان خود را از خاک ایران فرابخواند.» می‌بینیم در این یادداشت سخنی از «اولتیماتوم» ــ- نه اتمی و نه غیراتمی–ــ در میان نیست. هر چه هست فراخوانی است به پایبندی در تعهدات بین‌المللی.

سپاهیان شوروی در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۲۵ / ۹ مه ۱۹۴۶ (هفت ماهی پیش از فروپاشی حکومت دموکرات‌ها در آذربایجان) به‌طور کامل ایران را ترک کردند و دفتر «بحران تخلیه ایران» بسته شد. اما شش سالی پس از آن، ترومن در کنفرانس مطبوعاتی که به تاریخ ۴ اردیبهشت ۱۳۳۱ / ۲۴ آوریل ۱۹۵۲ بر پا کرده بود، برای نخستین بار از اولتیماتومی یاد کرد که گویا پیرامون خروج سپاهیان شوروی از ایران تسلیم استالین کرده بود: «در سال ۱۹۴۵ به رهبر دولت اتحاد جماهیر شوروی اولتیماتوم دادم که از ایران خارج شود.» چنین اشاره‌ای صریح از سوی ترومن، پرسش‌های گوناگون خبرنگاران حاضر را پیش کشید که کوتاه شده‌اش را می‌آوریم:

«سؤال – اشاره شما به اولتیماتوم، آیا تنها اشاره‌ای گذراست به آنچه که در سال ۱۹۴۵ روی داد؟

جواب – نه، من به واقع اولتیماتوم دادم.

س – آیا این اولتیماتوم، جایی هم منتشر شده است؟

ج – نه، اما در بایگانی‌مان، رونوشتی از آن وجود دارد.

س- مضمون این اولتیماتوم چه بود؟

ج – به استالین پیام دادم که اگر از ایران خارج نشود، ما سپاهیانمان را به آنجا خواهیم فرستاد.

س – شما به اولتیماتومی اشاره می‌کنید که در آن از گسیل سربازان آمریکایی سخن رفته بود، آیا چنین است؟

ج – بله، پیام دادم که اگر آنها از آنجا خارج نشوند، ما گام‌های ضرور را برخواهیم داشت.

س- در فرهنگ سیاسی، «اولتیماتوم»، واژه تعریف شده و بسیار دقیقی است که توجه همگان را جلب می‌کند، آیا در «اولتیماتوم» شما تاریخی نیز تعیین شده بود؟

ج – بله، ما تاریخی را نیز برای خروج آنها معین کرده بودیم.»

«تقریباً دو ساعتی پس از کنفرانس مطبوعاتی، سخنگوی کاخ سفید،‌ واژه اولتیماتوم را که رئیس‌جمهور بکار برده بود، چنین معنا کرد: رئیس‌جمهور واژه اولتیماتوم را نه در شکل تخصصی آن، بل به گونه عامیانه‌اش به کار گرفته است.» و افزون بر این: «منظور ایشان، بیشتر تاکید بر رهبری‌ای بود که دولت ایالات متحده آمریکا در سازمان ملل و به‌ویژه شورای امنیت آن و نیز در تلاش‌های دیپلماتیک بهار سال ۱۹۴۶، اعمال کرده بود. نقشی که چون عاملی مهم منجر به خروج نیروهای شوروی از ایران شد.»

طرفه این که، در همان صفحه روزنامه که این مصاحبه آمده، چند جمله‌ای نیز به شکل معرتضه از ویراستار روزنامه می‌بینیم: «تقریباً دو ساعتی پس از کنفرانس مطبوعاتی، سخنگوی کاخ سفید،‌ واژه اولتیماتوم را که رئیس‌جمهور بکار برده بود، چنین معنا کرد: رئیس‌جمهور واژه اولتیماتوم را نه در شکل تخصصی آن، بل به گونه عامیانه‌اش به کار گرفته است.» و افزون بر این: «منظور ایشان، بیشتر تاکید بر رهبری‌ای بود که دولت ایالات متحده آمریکا در سازمان ملل و به‌ویژه شورای امنیت آن و نیز در تلاش‌های دیپلماتیک بهار سال ۱۹۴۶، اعمال کرده بود. نقشی که چون عاملی مهم منجر به خروج نیروهای شوروی از ایران شد.»

پیش‌تر گفتیم که در اسناد روابط خارجی آمریکا پیرامون بحران تخلیه ایران، تنها یک یادداشت از دولت آمریکا به دولت شوروی در دست است. یادداشتی به تاریخ ۲۴ اسفند ۱۳۲۴ / ۵ مارس ۱۹۴۶ که فشرده‌اش را به دست دادیم. اما ترومن در پی کنفرانس مطبوعاتی یاد شده، یک بار دیگر در جلد دوم خاطراتش با نام «سال‌های آزمایش و امید، پس از اشاره به یادداشت بالا، از پیامی دیگر، «صریح و بی‌پرده» نام می‌برد که گویا (در تاریخی که ذکر نمی‌کند) به امضای برنز برای استالین فرستاده بود: «هیچ پاسخ رسمی‌ای از سوی شوروی به یادداشت‌مان (یادداشت نخست، منظور اوست) داده نشد… اما منابع اطلاعاتی ما، پیاپی از حضور سپاهیان شوروی در ایران خبر می‌دادند. هنگامی که ارتش ایران راهی مناطقی شد که گویا سپاهیان روس آنجا را تخلیه کرده بودند، به یکباره خود را در برابر راه‌بندان‌های ارتش روسیه دید. خبر رسید که سه ستون از ارتش روسیه در حال پیشروی است. یکی به سوی تهران و دیگری به سوی مرز ایران و ترکیه (ترومن، مقصد سپاه را ذکر نمی‌کند). دیگر جایی برای تردید باقی نمانده بود که روسیه ساز خود را می‌زند و اعتنایی به آمریکا و سازمان ملل ندارد… من در این مورد با وزیر امور خارجه‌مان برنز و نیز دریادار لهی گفت‌وگو کردم. به برنز گفتم که پیامی صریح و بی‌پرده برای استالین بفرستد. در ۲۴ مارس، مسکو اعلام کرد که بی‌درنگ تمامی سپاهیانش را از ایران فراخواهد خواند.»

دفتر «اولتیماتوم» با چاپ خاطرات ترومن، ورق تازه‌ای خورد، از آن به بعد او تا وقتی که می‌گفت و می‌نوشت، هر از چند گاهی این قصه را از سر می‌گرفت. گاه حتی شاخ و برگ‌های فراوان نیز به آن می‌داد. از جمله در نوشته‌ای به تاریخ ۱۳ اوت ۱۹۵۷، در نیویورک تایمز: «از تجربه‌ای که خود من با روس‌ها داشتم، این را آموختم که آنها خود را مکلف به حضور در هر آن جایی می‌بینند که ما در برابر آن موضعی روشن نگرفته باشیم. برای مثال، کمی پس از پایان جنگ جهانی دوم، استالین و مولوتف، گستاخانه از اجرای تعهدشان پیرامون تخلیه ایران سرباز زدند و بر نگهداری سپاهیانشان در آذربایجان پای فشردند. تلاش‌هایی رسمی و دیپلماتیک و نیز کوشش‌هایی در سازمان ملل برای واداشتن روس‌ها به تخلیه ایران به کار رفت. اما اتحاد جماهیر شوروی همچنان بر اشغال ایران اصرار می‌ورزید. تا این‌که من شخصاً پیشقدم شدم و فرمان من به فرماندهان ارتش آمریکا برای آماده‌باش نیروهای زمینی، دریایی و هوایی به اطلاع استالین رسانده شد. آنگاه استالین کاری کرد که من انتظارش را داشتم. یعنی سپاهیان را از ایران خارج کرد.»

دو سال بعد هنگامی که ترومن در جلسه گفت و شنودی با دانشجویان دانشگاه کلمبیا حاضر شد، نیروهای زمینی و هوایی‌اش را دیگر از اجرای «اولتیماتوم» معاف کرد و تنها به نیروی دریایی آمریکا بسنده کرد. او در این گفت و شنود که سالی بعد با نام «ترومن سخن می‌گوید» چاپ شد، از «اولتیماتوم» خود چنین یاد کرد: «هنگامی که استالین در تاریخ توافق شده از تخلیه ایران سرباز زد، برایش پیام فرستادم که آماده‌ام تا ناوگان آمریکا را به خلیج فارس ببرم. او بی‌درنگ سپاهیانش را از ایران خارج کرد.» چاپ این کتاب، بحث پیرامون اولتیماتوم را دوباره دامن زد. روزنامه نیویورک تایمز از ترومن خواست تا توضیح بیشتری در این زمینه بدهد و پاسخ او این که:‌«برای استالین پیامی فرستادم که اگر ایران را تخلیه نکند،‌ من سپاهیان آمریکا را وارد صحنه خواهم کرد … این پیام را برای آوریل هریمن (سفیر آمریکا در شوروی زمان ماموریت‌اش پایان یافته بود) فرستادم تا شخصاً تسلیم استالین کند.»

خبرنگاران با آوریل هریمن تماس گرفتند و از او خواستند تا درباره سخنان ترومن نظر دهد. پاسخ آوریل هریمن چنین بود: «نه تنها چنین پیامی را به یاد نمی‌آورم،بلکه در تاریخ یاد شده – مارس ۱۹۶۴ – در مسکو نبودم و از راه آسیای دور به آمریکا بازمی‌گشتم.»

سخن کاردار وقت آمریکا در شوروی نیز شنیدنی است. هنگامی که از جورج کانن (کاردار سفارت آمریکا در مسکو تا آوریل ـ مه ۱۹۶۴) خواسته شد تا پیرامون «اولتیماتوم» ادعایی ترومن نظرش را اعلام کند، او یکسره منکر وجود هرگونه اولتیماتومی شد.»

سرآخر، مسوولان بایگانی دولتی آمریکا، کلافه از جنجال هر چند سربرآورده «اولتیماتوم»، در یکی از مجلات اسناد روابط خارجی آمریکا، آشکارا اعلام کردند که: «هیچ سندی که نشان‌دهنده تسلیم اولتیماتومی به اتحاد جماهیر شوروی باشد در بایگانی دولتی و نیز در اسناد وزارت دفاع به دست نیامده، افزون بر این، از کارمندان بلندپایه‌ای که در سال ۱۹۶۴، مسوولیتی در دولت وقت ایالات متحده داشتند نیز کسی نتوانسته است فرستادن چنین اولتیماتومی را تأیید کند.»

و این چنین بود که دفتر «اولتیماتوم» برای همگانی که در گفتار و نوشتارشان بر داده‌های مستند تاریخی تکیه دارند، برای همیشه بسته شد. اما دو پرسشی که پیش آمد این بود که:

  1. چرا ترومن در اصل به طرح چنین افسانه‌ای پرداخت؟ و بعد،
  2.  اگر اولتیماتومی در کار نبود، پس چه عاملی سبب دگرگونی سیاست شوروی و واداشتن آن دولت به فراخواندن سپاهیانش از ایران شد؟

نخست به انگیزه ترومن در طرح افسانه بپردازیم:

همانگونه که پیشتر آمد، برای نخستین بار در ۴ اردیبهشت ۱۳۳۱ / ۲۴ آوریل ۱۹۵۲ و در جریان یک کنفرانس مطبوعاتی بود که ترومن از «اولتیماتوم» خود به استالین یاد کرد. گفتنی است، در آن روزها کاخ سفید آمریکا،‌ بودجه دفاعی‌اش را برای تصویب، تسلیم کنگره کرده بود و ترومن و یارانش سخت درگیر واداشتن کنگره به قبول آن بودجه بودند و در پی یافتن هر فرصتی و بهانه‌ای برای برپا کردن کارزاری تبلیغاتی.

 

در پایان کنفرانس مطبوعاتی یاد شده، ترومن اشاره‌ای دارد در خورد تأمل. آن جا که می‌گوید: «در آن زمان (اشاره او به سال ۱۹۶۴ است)، ما نیروی زمینی و دریایی مجهز و متحرکی در اختیار داشتیم و این همان چیزی است که اکنون برای داشتنش تلاش می‌کنیم.» بیان ترومن صریح است و روشن. جان پیامش خطاب به کنگره این است که آمریکا،‌ در ۱۹۶۴، از چنان توان رزمی برخوردار بوده که توانسته اولتیماتومی را تسلیم شوروی کند. پس بیایید و بودجه دفاعی تقدیمی ما را تصویب کنید تا باز هم فرصتی داشته باشیم برای تجربه روزهای خوش گذشته. همین و بس. ترومن در کارزاری تبلیغاتی حدیثی را سر داد که دیگر نه خود قادر به پس گرفتنش بود و نه دیگر اهل سیاست در آن دیار. پس همگان باروش کردند. در قیل و قال‌هاست که یاوه‌ها توان بدل شدن به داده‌ها را می‌یابند.

اما در زمینه پاسخ به پرسش دومین ــ این که کدام عامل بود که سبب دگرگونی سیاست شوروی در برابر آذربایجان و فراخواندن سپاهیانش از ایران شد–ــ پژوهشگران و اهل سیاست را به چهار گروه می‌توان بخش کرد:

کسانی بر این باورند که «اولتیماتوم» به کنار، اما این عامل چیزی جز توان رزمی آمریکا در آن زمان نمی‌توانسته باشد. توانی رزمی که به هر رو برای شوروی، هراس درگیری احتمالی با آمریکا را می‌آفرید. دیگرانی هم این عامل را در چیرگی گرایش واقع‌گرا بر پندارگرایان در حکومت وقت شوروی می‌یابند.

به باور گروه سوم این کاردانی و زیرکی اهل سیاست ایران در آن زمان بود که سبب فراخواندن سپاهیان شوروی از ایران شد.

و سر آخر هستند کسانی که دگرگونی سیاست شوروی را در چهارچوب سیاست عمومی پس از جنگ آن دولت بررسی می‌کنند. قول هر یک را نقادانه به دست می‌دهیم: نخست به نقد گرایشی می‌نشینیم که به توان رزمی آن زمان آمریکا باور دارد. ببینیم این «توان رزمی» در آن روزها از چه دست بود. از نیروهای دریایی آمریکا آغاز می‌کنیم: در ماه مارس ۱۹۶۴ و در پی بحران ترکیه دولت آمریکا رزمناو خود را به نام میسوری به آب‌های مدیترانه روانه کرد. اما فاصله بین خلیج فارس تا دریای مدیترانه، آنقدر هست که رزمنار میسوری یا هر رزمناو دیگری را ناتوان از مداخله در حوزه خلیج‌فارس کند. در آن زمان، آمریکا هیچ رزمناوی در خلیج‌فارس نداشت. تنها به سال ۱۹۴۸ بود که نخستین کشتی‌های جنگی آمریکا در خلیج‌فارس دیده شدند.

درباره نیروی زمینی آمریکا نیز گفتنی است که در فاصله ۳۰ ژوئن ۱۹۴۵ تا ۳۰ ژوئن ۱۹۴۶ (تیر ۱۳۲۴ تا تیر ۱۳۲۵) شماره نفرات نیروی زمینی آمریکا از هشت میلیون به رقمی کمتر از دو میلیون کاهش یافت. چنین کاهشی بی‌تردید توان نیروی زمینی آمریکا را برای واکنش سریع تقلیل داد. اما در زمینه توان اتمی آمریکا در آن زمان نیز،‌ داده‌هایی که داریم، هیچکدام گواهی بر «توان رزمی» چشمگیر نمی‌دهند. در نخستین ماه‌های سال ۱۹۴۶، دولت آمریکا تنها صاحب ۱۲ بمب اتمی بود که بیشترشان هم هنوز آماده انفجار نبودند. یک سالی طول کشید تا ارتش آمریکا توانست به بخش تسلیحات اتمی خود سروسامانی بدهد و گروه متخصصان نظامی را جایگزین فیزیکدان‌های غیرنظامی کند که با پایان جنگ، پراکنده شده بودند.

حال پای حرف گروه دوم از پژوهشگران و اهل سیاست می‌نشینیم. آنانی که نخست حکومت آن زمان شوروی را به دو جناح واقع‌گرا و پندارگرا بخش می‌کنند و سپس چیرگی واقع‌گرایان برای پندارگرایان را عامل دگرگونی سیاست شوروی در برابر فراخواندن سپاهیان از ایران می‌دانند. از آثار نویسندگان ایرانی دو نمونه به دست می‌دهیم.

در زیرکی و کاردانی قوام‌آلسطنه کمتر جای تردید است. اما به سختی می‌توان چنین خوش‌باوری و ساده‌انگاری را از سوی شوروی‌ها باور داشت، که نقد را رها کنند و تنها دل در گرو نسیه بسپارند و سیاست خود را بر بنیاد قول و قرارهایی بنا کنند که هیچ ضمانتی بر اجرایش در دست نیست.

انور خامه‌ای در همان خاطرات یاد شده چنین می‌آورد: «در آن دوران سیاست دولت شوروی در ایران از دو منشاء مختلف آب می‌خورد. یکی از وزارت خارجه و دستگاه مرکزی دولت شوروی در مسکو و دیگری از حزب کمونیست و دولت آذربایجان شوروی در باکو. در مورد مسائل مهم از نظر سیاست جهانی، تصمیم‌گیرنده اصلی وزارت خارجه شوروی و مقامات مسکو بودند. اما در تمام مسائل دیگر من‌جمله روش و تشکیلات احزاب و سازمان‌های وابسته به شوروی مانند حزب توده، فرقه دموکرات، شورای متحده و … دستگاه باکو و شخص میرجعفر باقراوف تصمیم گیرنده اصلی بودند.» در پی این پیش درآمد، انور خامه‌ای به گونه‌ای ضمنی به طرح این باور می‌رسد که در بحران تخلیه ایران این وزارت خارجه و دستگاه مرکزی دولت شوروی در مسکو بود که سر آخر توانست تسمه از گرده بلند پروازی‌های باقراوف بکشد و او را متقاعد کند که رویای برپایی «آذربایجان بزرگ و متحد» را – هر چند موقت – از سر بیرون کند،‌ واقع‌بین باشد و تن به تخلیه سپاهیان شوروی از ایران دهد.

از رهبران پیشین فرقه دموکرات آذربایجان، نصرت‌الله جهانشاهلوی افشار نیز بیش و کم چنین اندیشه‌ای را پیش می‌کشد: «دستگاه حزب و دولت یک‌جا در دست استالین، برای و باقراوف بود و دیگران خواه ناخواه از این گروه پیروی می‌کردند. باقراوف همه نظرات خود را سرراست یا ناسرراست بدست برای و استالین تحمیل می‌کرد. از سوی دیگر چون استالین از اشغال اروپای شرقی و برپاداشتن دولت‌های دست نشانده پوشالی سرمست شده بود، در ایران هم همان سودا را در سر می‌پروراند. میرجعفر باقراوف از این هوس استالین سود فراوان برد.

چنانکه چندین بار از خود میر جعفر باقراوف شنیدم که او رهبری جمهوری کوچک آذربایجان در شوروی را در خور شأن خود نمی‌دانست و می‌تواست جمهوری بزرگی در درون شوروی به نام آذربایجان باشد. از این رو همواره از آذربایجان واحد دم می‌زد. در این میان شخصی مانند مولوتوف،معاون نخست‌وزیر (استالین) و وزیر خارجه شوروی بود که هم مارکسیستی مؤمن و هم به قوانین و مقررات بین‌المللی و حیثیت شوروی در جهان سخت پایبند بود. از این رو درباره آذربایجان، ایران و مساله نفت همواره میان او و برای و باقراوف کشمکش بود.» جهانشاهلو با دادن چنین تصویری از ساخت و بافت حکومت وقت شوروی، نتیجه می‌گیرد که: «با تلاش پیگیر مولوتوف، استالین راضی شد که باقراوف را وادار به تخلیه آذربایجان کند.»

بحث پیرامون وجود گرایش‌های گونه‌گون در درون حزب و دولت وقت شوروی نیازمند مطالعه‌ای است مستقل، که در این مختصر نمی‌گنجد، اما آنچه در این جا گفتنی است این است که مساله خروج سپاهیان شوروی از ایران، چنان پیوند تنگاتنگی با درخواست امتیاز نفت شمال ایران از سوی دولت شوروی داشت که اشاره به آن و چشم بستن بر این، راه به خطا می‌برد. برای دولت شوروی، اصل، گرفتن امتیاز نفت شمال بود و باقی همه فرع. در طرح درخواست امتیاز هم نه باقراوف و یارانش،که دولت شوروی پیشقدم شد. وقتی هم که قوام‌السلطنه به مسکو رفت،نه با باقراوف و بریا، که با مولوتوف و بلندپایگان وزارت امور خارجه شوروی (وزارت خانه‌ای که مولوتوف در راسش بود) به گفت‌وگو نشست. بعدها هم، آن که مذاکرات را در ایران پی گرفت، نه از یاران باقراوف، که از کارمندان وزارت امور خارجه، سادچیکف بود. بنابراین،‌ گرچه در پندارگرایی باقراوف و یارانش جای تردید نیست،اما جدا کردن کارنامه این دو جناح در برابر آذربایجان و فرا خواندن سپاهیان شوروی از ایران، نیازمند داشتن برهان بیشتری است.

اما گروه سوم، بین کسانی که دانایی و هوشیاری اهل سیاست ایران را ــ در آن زمان ــ پیش می‌کشند، بی آنکه چنته‌شان چندان پرگواه باشد می‌گویند قوام‌السطنه بود که با پیش گرفتن سیاستی پرفریب، شوروی را به فراخواندن سپاهیانش از ایران واداشت. جان کلامشان را به دست می‌دهیم: قوام‌السطنه به جای آن که با طرف‌های دست دوم یا سوم به گفت‌وگو بنشیند، یکراست به مسکو می‌رود و با روس‌ها مذاکره می‌کند. وعده سرخرمن می‌دهد که اگر در پی گرفتن امتیاز نفت شمال ایران هستید، باید سپاهیان خود را از ایران فرابخوانید، چرا که تا وقتی ایران در اشغال شماست،‌ خبری از انتخابات مجلس پانزدهم نیست و تا وقتی مجلس نباشد، امتیازی در کار نیست. مجلس است که می‌تواند با تصویب امتیازنامه‌ای آن را از قوه به فعل درآورد. پس: از شما حرکت، از ما برکت.

در زیرکی و کاردانی قوام‌آلسطنه کمتر جای تردید است. اما به سختی می‌توان چنین خوش‌باوری و ساده‌انگاری را از سوی شوروی‌ها باور داشت، که نقد را رها کنند و تنها دل در گرو نسیه بسپارند و سیاست خود را بر بنیاد قول و قرارهایی بنا کنند که هیچ ضمانتی بر اجرایش در دست نیست.

در آخر به بررسی نگرشی می‌پردازیم که بستر ارزیابی‌اش از تحولات سیاست خارجی شوروی، همانا سیاست عمومی پس از جنگ این دولت است. بنابراین اندیشه، با پایان جنگ جهانی دوم، از سه قلمرو جغرافیایی غرب، شرق و جنوب که در همسایگی شوروی قرار داشت، آنچه برای این دولت اهمیت داشت و بر سر آن به هیچ گذشتی و سازشی تن نمی‌داد، قلمرو غرب بود. با پایان جنگ، در اروپای شرقی و در همساگی شوروی،‌ دولت‌هایی پدید آمدند که عمدتاً به دلیل حضور و نفوذ سپاهیان شوروی و نه تحولات اجتماعی،‌ خود را وابسته به «اردوگاه سوسیالیسم» می‌خواندند. قلمرو جغرافیایی که از بلغارستان تا شرق آلمان را دربرمی‌گرفت.

شوروی حاضر بود و شد که سپاهیانش را از شمال چین و منچوری فرابخواند ولی هیچ گونه گذشتی را در برابر لهستان و آلمان نپذیرفت. در برابر ایران هم شوروی از همین سیاست عمومی پس از جنگ خود پیروی کرد. یعنی تا آن‌جا پیش رفت که حساسیت دنیای غرب را برنیانگیزد. و هنگامی که «بحران تخلیه ایران» رفت تا ابعاد گسترده‌تری بگیرد، شوروی به سود همه آنچه در غرب داشت، از این جا پا پس کشید.

اگر سه نگرش نخستین در توضیح عامل دگرگونی سیاست شوروی، بیش و کم ناتوان می‌نماید، اما باور چهارم، اگر نه پاسخ، دستکم چهارچوب در خوری را برای مطالعه پیش می‌کشد.

  *http://www.bbc.com/persian