«به یاد نیما یوشیج»
الهه نصیری
تورق تقویمی که در آن سالروز تولد و سالمرگ بزرگان علم و ادب ایران و جهان را یادآور میشد بسیار شرمسارم کرد. هر صفحه، نام و یا نامهای پر آوازه ای را در خود داشت که گویی در انتظار ملاقاتی غیر منتظرهاند تا از پس این سالها همچون کودکان تازه به حرف افتاده، از سر شوق بازگو کنند آنچه را که بدان شهرت یافتهاند و سالها غیر متعارفانه برای آن زیستهاند. اما دریغا که با هر تورق من، این شور خاموش میشد و صفحات از پی هم و متعاقب آن فضلا و دانشمندان پی در پی میآمدند و میرفتند بی آنکه مجال آن بیابند که سخن بگویند. گوشه چشمی هم کفایت میکرد ولی چه بیرحمانه به نامها بسنده میکردم.
دریافتم که این تقویم چه اندازه به واقعیت نزدیک است. بی توجهی به آثار و شأن نخبگان به بیان تلخ علی رضاقلی در کتاب «جامعه شناسی نخبه کشی» از آن نوع «پدیده های اجتماعی است که به صورت نهاد درآمدهاند، پدیدههایی که مجرد نیستند بلکه ناشی از روابطی هستند که ملت بازیگر آنند.»
در نامه ای از زنده یاد پرویز ناتل خانلری به فرزندش خواندم، «ملتی که رو به انقراض میرود نخست به دانش و فضیلت بی اعتنا میشود. به این سبب برای مردم امروز باید دلیل و شاهد آورد تا بدانند که اگر ایران در کشاکش روزگار تا کنون به جا مانده و قدر و آبروئی دارد سببش جز قدر و شآن هنر و ادب آن نبوده است.»
در نامه ای از زنده یاد پرویز ناتل خانلری به فرزندش خواندم، «ملتی که رو به انقراض میرود نخست به دانش و فضیلت بی اعتنا میشود. به این سبب برای مردم امروز باید دلیل و شاهد آورد تا بدانند که اگر ایران در کشاکش روزگار تا کنون به جا مانده و قدر و آبروئی دارد سببش جز قدر و شآن هنر و ادب آن نبوده است.»
سیزده دیماه 1391 مصادف است با پنجاه و سومین (1338) سالروز مرگ نیما یوشیج (پدر شعر نو)، زندگی و مرگ نخبگان این مرز و بوم چه تلخ و غریبانه است. خواندن روایت شاملو از نیما به نظرم در این سالگرد خالی از لطف نباشد.
شاملو از نیما میگوید**
روز اول سال ۱۳۲۵ بود، ما در تهران بودیم وبا پدرم میرفتیم به دیدار نوروزی پیرترهای خانواده. روی بساط یک روزنامه فروش، تو روزنامهی پولاد چشمم افتاد به عکس نیما که رسام ارژنگی کشیده بود و تکه ای از شعر ناقوس او. یک قلم مسحور شدم، پس شعر این است. حافظ را پیش از آن خیلی دوست داشتم و غزلهایش را به عنوان شعر انتخاب کرده بودم و ناگهان نیما تو ذهن من جرقه زد، یعنی استارت را او زد با شعر ناقوس. دو سال بعدش، نیما را برای اولین بار ملاقات کردم. نشانیاش را پیدا کردم رفتم در خانهاش را زدم. دیدم مردی با همان قیافه که رسام ارژنگی کشیده بود آمد دم در. به او کفتم: استاد، اسم من فلان است شما را بسیار دوست دارم و آمدهام به شاگردیتان. دیگر غالباً من مزاحم این مرد بودم، بدون این که فکر کنم دارم وقتش را تلف میکنم. تقریباً هر روز پیش نیما بودم.
اولین چاپ افسانه، تو روزنامهی عشقی بود، بعد من آن را به صورت کتاب در آوردم. با مقدمه ای کوتاه که اصلاً نمیدانم نیما چطور حاضر شد قبول کند که من برایش مقدمه بنویسم. یک الف بچه بودم. آن موقع از کسانی که دوروبر نیما بودند، یکی دکتر مبشری بود، اسدالله مبشری… آن موقع وکیل دادگستری بود و راجع به نیما شروع کرده بود تو روزنامه ای که فریدون توللی و منشعبین در میآوردند به بررسی کارهای نیما. خیلی هم دوست داشتم او را. آنجا با او آشنا شدم. یکی دو بار هم گویا با آل احمد رفتیم پیش نیما؛ با آدمهای مختلفی آنجا برخورد کردم، امّا برای من آن آدمها جالب نبودند.
برای من فقط خود نیما جالب بود، خود او برایم مطرح بود، مثلاً دیدم انورخامهای نوشته است: یک بار رفتیم پیش نیما، دیدم شاملو خیلی با حرمت نشسته جلوی او. من اصلاً یادم نیست که انورخامهای را آنجا دیدم یا نه یا آل احمد یادم نیست نوشته که با شاملو رفتیم پیش نیما ولی من اصلاً یادم نیست. برای این که واقعاً من فقط حضور نیما را میدیدم. آشنایی من با نیما آنقدر بود که تقریباً جزو خانوادهاش شده بودم. مثلاً یک بار شراگیم که تب شدید کرده بود و عالیه خانم و نیما سخت نگرانش بودند، آن جور که یادم است انگار پولی هم در بساط نبود. شمال کوچهی پاریس کوچه ای بود که میخورد به خیابان شاه و آن طرف خیابان مطب دکتر بابالیان بود، که از توی زندان روسها با هم آشنا شده بودیم و مرا بسیار دوست میداشت. من شراگیم را به کول کشیدم و چهار نفری رفتیم به مطب دکتر بابالیان. من به روسی به دکتر گفتم که این شاعر استاد من است، بچهاش مریض است و پولی هم نداریم دواش را هم باید خودت بدهی… این جورها، جزو خانوادهی نیما شده بودم، گاهی هم نیما و عالیه خانم به خانهی ما میآمدند، شامی میزدیم و حتی شب هم میماندند.
- **زبان و ادبیات. پژوهش نامه ادبیات کودک و نوجوان، زمستان 1379, شماره 2
- به نقل از سایت رسمی نیما یوشیج. برای کسب اطلاعات بیشتر و آشنایی با آثار زنده یاد نیما به این آدرس مراجعه نمایید. http://www.nimayoushij.com