رضا صادقیان*

مقدمه

گستره و قدرت اسطوره‌ها چنان است که به‌سادگی نمی‌توان از آن‌ها چشم پوشید و نادیده‌شان گرفت، آن‌چنان‌که اگر موفق با نادیده گرفتن آنان شویم اسطوره‌ها در هر حالتی در زندگی ما، زندگانی روزمره، برداشت غیر تعقلی و عقلانی از رویدادهای گذشته و زمان حال، بخشی از داستان‌های شفاهی که سینه‌به‌سینه نقل شده‌اند تا به ما برسند، تصاویر ماندگار شده و حتی در ساخت‌وسازهای مدرن و غول‌آسا نیز حضور دارند.

می‌توان به‌سادگی هر چه تمام اساطیر را به دنیایی کهن ربط داد و رد آنان را در امروز پی‌نگرفت و تأثیر آنان را نیز نادیده انگاشت، چنین کاری بیش از هر امر دیگری ساده‌سازی کارکردهای اسطوره است، اسطوره‌هایی که حضور خودشان را خواسته و یا ناخواسته در فرهنگ، تفکر و اندیشه هر انسانی بروز می‌دهند. بدون شک بخشی از قدرت حضور اسطوره‌ها در زندگی هر انسانی آن‌چنان‌که باید و شاید برای آدمیان قابل لمس نیست، با این وجود اسطوره‌ها حضور دارند و کارکرد خودشان را در رفتار آدمیان خواهند داشت.

اسطوره‌ها را نمی‌توان و یا امکان آن نیست که با افسانه و تخیل یکی گرفت و هر دو را در یک معنا درهم آمیخت. واژه زیبا و رسای فارسی «افسانه» کاربردی شفاف و روشن دارد و مؤلفه معنایی قداست را فاقد است، حال آنکه به‌ویژه اسطوره و اساطیر نوعی قداست و یا قداستی از دست رفته را به خاطر می‌آورد و با آن ملازم است. (مزداپور،1383: 8)

اسطوره‌ها روایت خاص خودشان را دارند، روایتی که “منطق” خاص نگاه اساطیری آنان است. تخیل نهایت قدرت خویش را در اساطیر جلوه‌گر می‌سازد، چه اساطیر ایرانی و چه غرب، فرقی ندارد. بشر در آن زمان هر چیزی را که می‌بیند برایش یک زیربنای تخیلی می‌سازد، برای هر چیزی منطقی آفریده می‌شود که همان منطق اساطیری است. (آموزگار،1390: 582) بنابراین اساطیر از منطق خاص خودشان پیروی می‌کنند، ما نیز برای فهم اسطوره‌ها باید همان منطق را کشف و فهم کنیم.

اسطوره علاوه بر توجیه جهان، توجیه نقش انسان در جهان هم بود (هست)، و نیازهای معنوی وی را که محصول بیم و هراس او از ناشناخته و نیاز وی به پیدا کردن پناه و نگهبان و ایجاد ارتباط با جهان پیرامون بود، برطرف می‌کرد. (هادی،1377: 102)

هنوز، روزگار اسطوره و جهان‌بینی اسطوره‌ای در نهان و نهاد ما زنده و پویاست؛ و هنوز در آن‌سوی دیگر روانمان که سوی نهفته و تاریک آن است، نیک کارآمد و اثرگذار است. اگر خودآگاهی ما دانشورانه شده است، ناخودآگاهی‌مان همچنان اسطوره‌ای مانده است. (کزازی،1385: 8)

مهرداد بهار در پاره یکم از کتاب خویش سه بحث را برای اسطوره‌ها مدنظر قرار می‌دهد، اصولاً اساطیر در سه موضوع به بحث می‌پردازند، بحث در چگونگی جهان خدایان، دشمنان محتمل ایشان و آفرینش جهان مادی و معنوی است. (بهار،1381، 14) وی در پاره دوم و در بخشی که به بازخوانی نظرات متفکران غربی می‌پردازد، نظر کاسیرر را بیان می‌دارد، کاسیرر مخالف این است که اندیشیدن اساطیر را امری ذهنی و یا تخیلی بخوانیم. (همان:368)

بنابراین نمی‌توان اساطیر را نادیده گرفت و رد آن را در ذهن خودمان دست‌کم گرفته و یا بی‌توجه از کنار آنان رد شویم.

هنوز، روزگار اسطوره و جهان‌بینی اسطوره‌ای در نهان و نهاد ما زنده و پویاست؛ و هنوز در آن‌سوی دیگر روانمان که سوی نهفته و تاریک آن است، نیک کارآمد و اثرگذار است. اگر خودآگاهی ما دانشورانه شده است، ناخودآگاهی‌مان همچنان اسطوره‌ای مانده است. (کزازی،1385: 8)

فراوانی اسطوره‌ها را، آن‌چنان‌که بارت شرح می‌دهد در هر چیزی می‌توان یافت، این حضور را می‌توان در عکس‌های منتشر شده در نشریات مشاهده کرد، در جمله‌های کوتاه که در کتاب‌های درسی و برای آموزش کودکان ابتدایی به کار گرفته می‌شود و حتی در اشیایی که خود حامل پیامی در دورن خویش هستند، همچون “گل سرخ” که به همراه خودش دوست داشتن را بیان می‌کند. (بارت،1385: 1). از نظر بارت همه چیزها در زمانه ما می‌تواند به اسطوره یعنی رساننده پیام مبدل شود. (اباذری،1385: 2)

اسطوره درواقع کارکردی دوگانه است: خاطرنشان می‌کند و متذکر می‌شود. اسطوره ما را وامی‌دارد که چیزی را بفهمیم و آن را به ما تحمیل می‌کند. (بارت،1385: 9)

در اندیشه بارت رد اسطوره‌ها را می‌توان در هرجایی و هر چیزی که به صورت نشانه قابل فهم است، یافت. در تبلیغات تلویزیونی، تصاویر، شوهای تلویزیونی، فیلم‌ها و هر چیزی که در اطراف ما حضور داشته باشد. حتی کالاهایی که به صورت روزمره مورد استفاده ما قرار می‌گیرند. اسطوره نظامی از ارتباط است، اسطوره پیام است. (بارت،1385: 1)

بارت تلاش می‌کند اسطوره را با اساس همان “پیام” انتقال داده شده بفهمد و بفهماند، تعریف وی به دلیل نکته بینی‌ها و دقت وی با کسانی دیگر که تلاش داشته‌اند از اسطوره‌ها تعریفی صرفاً “مقدس” و “قدسی” به دست دهند متفاوت است.

میرچاالیاده در تعریف اساطیر می‌نویسد: اسطوره نقل‌کنندهٔ سرگذشتی قدسی و مینوی است. اسطوره همیشه متضمن روایت یک خلقت است، یعنی می‌گوید چیزی پدید آمده و هستی خود را آغاز کرده است. (هادی،1377: 20) آنچه برای میرچاالیاده در اسطوره بیش از هر امری قابل توجه است قدرت “قدسی” آنان است، قدرتی که بازتعریف “خلق شدن” و “بوجود آمدن” را به همراه خود دارد. چنین تعریفی دقیقاً در مقابل تعریف بارت از اسطوره‌ها قرار می‌گیرد. برای بارت هر چیزی می‌تواند تبدیل به اسطوره گردد و دامنه محدودی برای اسطوره شدن در نظر نمی‌گیرد، ولی اسطوره‌ها در نگاه میرچاالیاده هیچ زمانی نمی‌توانند از “قدسی” بودن و “مینوی” بودنشان دور شوند، هر کدام از اسطوره‌ها قداستی دارند و گاه این قداست آن‌چنان فربه می‌گردد که جای خدا را برای “انسان کهن” می‌گیرد و همسان خدا قدرت دارد، ولی در اندیشه بارت قدسی بودن اسطوره‌ها رنگ می‌بازد و کاملاً زمینی می‌شود.

مهرداد بهار در ادامه همین بحث جان کلام میرچاالیاده را بازگو می‌کند. به نظر الیاده، اسطوره عبارت است از روایتی مقدس که به خویشتن‌شناسی انسان متدین شکل و بیان می‌بخشد، و بدین روی بُعدی دینی در دریافت اسطوره‌ای وجود دارد که آن را به چیزی جزء بصیرت دینی نمی‌توان تعبیر کرد. (بهار،1381:369)

بعضی از اسطوره شناسان اسطوره‌ها را دین تمدن‌های اولیه و دوران بیش از گسترش ادیان توحیدی می‌دانند، زمانی که بشر ابتدایی همه اعمال و عقاید و افکارش را با اساطیر و افسانه‌ها توجیه و تفسیر می‌کرد. (همان؛ 33) این سخن را می‌توان بخشی از نگاه الیاده به اسطوره دانست.

در اندیشه بارت رد اسطوره‌ها را می‌توان در هرجایی و هر چیزی که به صورت نشانه قابل فهم است، یافت. در تبلیغات تلویزیونی، تصاویر، شوهای تلویزیونی، فیلم‌ها و هر چیزی که در اطراف ما حضور داشته باشد. حتی کالاهایی که به صورت روزمره مورد استفاده ما قرار می‌گیرند. اسطوره نظامی از ارتباط است، اسطوره پیام است. (بارت،1385: 1)

در تعریفی دیگر از اسطوره؛ اسطوره بیانی نمادین دارد، در نتیجه رازآلود و رمزآلود است. هر کس می‌تواند براساس علائق و منافع خود از آن استفاده کند. (همان: 16) از همین تعریف می‌توان به برداشت بارت از اسطوره‌ها نزدیک‌تر شد. جایی که “علائق”، “منافع” و “برداشت آدمی” سخن نخست را در فهم اسطوره‌ها بیان می‌دارد، حرف بارت درست می‌نماید.

بارت فهم اسطوره‌ها را بیش از “دال” و “مدلول” می‌داند. مدلول محتوای و معنایی است که درون یک قالب یا شکل قرار می‌گیرد. دال قالبی است که درون خود یک مفهوم (مدلول) را جای می‌دهد. بنابراین دال را می‌توان تظاهر مادی یک معنایی تعریف کرد که می‌تواند به صورت یک واژه، یک حرکت، یک رفتار، یک نماد و یا هر شکل دیگری باشد. (فکوهی،1378: 65) بارت شناخت اسطوره‌ها را فراتر از فهم دال‌ها و مدلول‌ها پیگیری می‌کند، برخلاف نظر معمول که صرفاً بر آن است که دال مبین مدلول است، ما هم در نظام نشانه شناسانه‌ای نه با دو بلکه با سه مضمون سروکار داریم. بنابراین ما با دال، مدلول و نشانه روبروییم، نشانه‌ای که پیوند دهنده تمام دو مضمون اولیه است. (بارت،1385: 5)

با برداشتی که بارت از اسطوره‌ها دارد، اسطوره‌ها در هر زمانی و براساس نیاز “زاده” می‌شوند، تکثیر می‌شوند و فهم خودشان را به دریافت کننده پیام انتقال می‌دهند. زایش اسطوره‌ها پایانی ندارد، برخلاف تعریفی که اسطوره را اساساً به دنیای کهن ربط داده و پایان آن را اعلام می‌کنند، نتیجه آنکه این اساطیر فقط زمانی به دنیای امروزی وارد می‌شوند که ما براساس همان “دال” و “مدلول” در پی کشف معنای آنان برآییم. اسطوره به دنیای کهن تعلق دارد و در دنیای جدید تکثیر نمی‌شود و زادوولد نمی‌کند. اما در دنیای جدید جای پای اسطوره باقی می‌ماند. در شاهنامه شما با جای پای اسطوره مواجه می‌شوید و خود اسطوره. (آموزگار،1390: 589) بارت چنین تکثیر شدنی را در دنیای امروز پی می‌گیرد و نازایی اسطوره‌ها را نمی‌پذیرد، شاید به همین دلیل باشد که برداشت وی از تعریف اسطوره‌ها آن‌چنان گسترده و فراگیر می‌شود که می‌توان در هر امری نشانی از اسطوره‌ها را دید؛ و افزود، اسطوره‌هایی که در زمان کهن بوجود آمده‌اند در شکل و محتوایی که از گذشته به همراه خود داشته‌اند تکثیر شدنی نیستند، ولی کارکرد همین اسطوره‌ها در زمانه‌ای دیگر و به شکلی دیگر خلق می‌شود و معنای خودشان را منتقل می‌کنند، معنایی که به “فهم” و “علائق” خاص ما بازمی‌گردد.

ژاله آموزگار به نکته‌ای دقیق اشاره می‌کند، وی از «فلسفه زیستی» اسطوره‌ها نام می‌برد، فلسفه زیستی که نشان می‌دهد چرا اسطوره‌ها گاه چنان متفاوت هستند که گویی متعلق به دنیایی دگر هستند. در داستان‌ها و حماسه‌ها نظر گیل‌گمش شما به وضوح فلسفه زیستی آن ناحیه را احساس می‌کنید. ناحیه‌ای که به دلیل خوش آب‌وهوا بودن دائماً در معرض حملات و مهاجرت‌ها قرار دارد و این جزء فلسفه زیستی آن ناحیه است. (همان:583)

 اگر همین نظر را قبول کنیم، اساطیر “در زمان” و “در مکان” خودشان محصور هستند و برون از جهان و زیست خودشان معنایی ندارند، اگر مهربان هستند، خشن و یا خون‌ریز بیش از هر امری به زیست‌گاه آنان بازمی‌گردد و نه امری دیگر، اما با بازخوانی ما از آن اساطیر معنای آنان را در می‌یابیم و تلاش داریم از آن برداشت‌هایی که در زمانه کهن روی داده پُلی به امروز بزنیم، پُل زدنی که بدون شک فقط تفسیر آن اسطوره‌ها نیست، بلکه بازتعریف نقش آنان و یا در حد اعلای خود ساختن اسطوره‌های جدید است که به کار امروزمان بیاید.

کمبل برای تفاوت میان اسطوره‌ها به برداشتی کل و در عین حال کارگشا از معنای اساطیر ایرانی و هندی به دست می‌دهد که براساس “زیست‌گاه” خود متولد شده‌اند. فرد در سراسر تاریخ مسئولیت دارد، در فلسفه زرتشت چنین است ولی در هند فرد مسئولیتی ندارد. (کمبل،1384: 14) وی همین دیدگاه زیست اسطوره‌ها را ادامه می‌دهد و در مقام مقایسه می‌نویسد؛ نوآوری زرتشت چرخهٔ جهان است که رو به پیشرفت و بهتر شدن دارد و نه روبه‌زوال و بدتر شدن. (همان: 17)

به بیانی دیگر؛ اسطوره‌ها در فضایی خالی و به‌یک‌باره خلق نمی‌شوند، کارکردهای اسطوره‌ها است که به آنان مانایی می‌بخشد و همراه شدن بامعنایی که از اساطیر دریافت می‌گردد سبب می‌شود به زندگی آدمیان ورود یافته و برداشت انسان‌ها را از دنیای اطراف خویش سامان بخشند. در این میان نقش انسان نیز قابل توجه می‌گردد، انسانی که در کنار دریاها زندگی می‌کند، از خدای “باد” و “طوفان” نام می‌برد و انسانی که در خشکی و بیابان‌های خشک روزگار می‌گذارند دست به دامان خدایان “باران” و “آب” می‌شود.

کارکرد اسطوره در زندگی

آن‌گونه که جوزف کمبل می‌گوید، اسطوره‌ها قدرت دارند و چنانچه قدرت اسطوره‌ها در زندگی انسان در نظر گرفته شود بشر ساده‌تر زندگی خواهد کرد، اسطوره‌ها آن‌چنان قدرتمند هستند که می‌توان راه و رسم زندگی را از آنان آموخت. (کمبل،1377: 30) وی از “ازدواج” میان آدمیان نام می‌برد. سنتی که در هر قوم، قبیله و جامعه‌ای وجود داشته و دارد، چنانچه آدمیان در هنگام به اجرا درآوردن این سنت به معنای اساطیری این عمل اندیشه کنند و بدانند که آدمیان، زنان و مردان، در دوره‌ای طولانی از هم جدا شدند و حال دیگری را یافته‌اند تا کامل شوند و به آرامش برسند، معنای زندگی و ازدواج “مقدس‌تر” از هر زمان دیگری می‌شود و چنین نزدیک شدنی لذت بخش‌تر خواهد بود، چرا که بعد از سالیانی دور زن و مرد همدیگر را یافته‌اند و نشانی از دور شدن‌ها نیست. (همان: 35)

این جدا شدن و ناشناخته ماندن اولین زوج در اساطیر ایرانی نیز حضور دارد که گویی با یکدیگر و چسبیده به هم پا به عرصه زمین نهاده‌اند. نخستین زوج بشر از نطفه کیومرث که در زمین ریخته بود، بیرون آمدند. نخست به شکل گیاهی پیوسته به هم روییدند به طوری که نمی‌شد تشخیص داد کدام مرد بود و کدام زن. (هادی،1377: 112) این همزمانی تولد و نامشخص بودن جنسیت اولین زوج نشان از آن دارد که در اندیشه ایرانی زن و مرد در ابتدای خلقت همراه هم بوده‌اند و با روشن شدن جنسیت آنان از یکدیگر دور افتاده‌اند تا روزگارانی چند که بازهم یکدیگر را بازیابد.

کمبل از همین مورد خاص در زندگی می‌گوید، آن‌چنان‌که اگر آدمیان با این شناخت قدم در راه زندگی بگذارند و زوج انتخاب کنند و شناخت اساطیری را بخشی از رفتار خویش مدنظر قرار دهند، در زندگی راحت‌تر و آسوده‌تر با مشکلات روبرو می‌شوند، چرا که نیمی از خودشان را در کنار خویش دارند، نیمه‌ای که گم شده بود و بار دیگر یافت شده است. (کمبل،1377: 37)

اسطوره‌ها، بی‌هیچ شک و گمان، و بی‌هیچ چند و چون، سایه‌های ستبر و سترگ و سُتوار خود را بر زندگی اکنونمان گسترانیده‌اند؛ و با ما و در کنار ما، لیک به‌گونه‌ای دیگر، به زندگانی دیربازشان ادامه می‌دهند. (اَتونی،1389: 3)

ژاله آموزگار به نکته‌ای دقیق اشاره می‌کند، وی از «فلسفه زیستی» اسطوره‌ها نام می‌برد، فلسفه زیستی که نشان می‌دهد چرا اسطوره‌ها گاه چنان متفاوت هستند که گویی متعلق به دنیایی دگر هستند. در داستان‌ها و حماسه‌ها نظر گیل‌گمش شما به وضوح فلسفه زیستی آن ناحیه را احساس می‌کنید. ناحیه‌ای که به دلیل خوش آب‌وهوا بودن دائماً در معرض حملات و مهاجرت‌ها قرار دارد و این جزء فلسفه زیستی آن ناحیه است. (همان:583)

اسطوره‌ها و قدرت سیاسی

ناصر فکوهی در کتاب «اسطوره‌شناسی سیاسی» اقدام بازخوانی نمادهایی می‌کند که در دولت فاشیستی هیتلر، همراهان نزدیک وی و هنرهای به کار گرفته شده در آن حکومت از قبیل سینما وجود داشته‌اند. این نمادها از سخنرانی‌ها و حالت ایستان هیتلر، فیلم‌های ساخته شده، ساختن ساختمان‌های غول‌آسا و کتاب‌های نوشته شده را شامل می‌شود، کتاب‌هایی که اندیشه‌های نژادپرستی را در تمام ابعاد آن تبلیغ و ترویج می‌کردند. (فکوهی،1378: 60)

می‌توان پرسش نمود که چه نمادهایی در دولت فاشیستی آلمان دوران هیتلر وجود داشته که آن را به اساطیر نزدیک می‌کند. به گفته کمبل بازمی‌گردیم که به خوبی قدرت اسطوره‌ها را نشان داده است. هنگامی‌که یک انسان به الگویی برای زندگی دیگران تبدیل می‌شود، به عرصه اسطوره‌ای شدن حرکت کرده است. (کمبل،1377: 38)

حالت ایستادن هیتلر، دستورهای وی و فریاد کشیدن‌های پی‌درپی وی در سخنرانی‌های عمومی و حتی جلسات خصوصی با سران دولت به‌گونه‌ای است که وی را همگان “خدایی” می‌بینند که فرمان می‌راند. خدایی که قرار است “نسلی ناب” را خلق کند، آدمیانی که هیچ ایرادی در ساخت فیزیکی و اعمال آنان حضور نداشته باشد، چنین خاصتی، خلق کردن انسانی جدید، کمتر از خدایی کردن نیست و بخشی از همین خدایی کردن در روی زمین را می‌توان در “سوگند خوردن” به نام هیتلر مشاهده کرد.

ساختن ساختمان‌های غول‌آسا و بسیار بزرگ بخشی از همین اندیشه است، اندیشه‌ای که در پی آن است که خلق کردن را پیگیری نماید. خلق نژاد پاک آریایی، بنیان نهادن بنای ساختمان‌های که نشانه‌ای باشد از خلق نمودن انسان و جانشین شدن در مقام خالق و ایستادن‌هایی که همگان در مقام وی گوش به فرمان باشند و با سلامی خاص به وی احترام کنند. (فکوهی،1378: 80)

یکی از کارکردهای اسطوره نقش جامعه‌شناختی آن است، حمایت کردن از یک نظم اجتماعی معین و اعتبار بخشیدن به آن. (کمبل،1377: 38) چنین کارکردی را هیتلر و دولت فاشیستی وی در اندیشه و عمل نشان می‌دهد و با دستمایه قرار دادن نشانه‌ها “رویای عمومی” را می‌سازد که همان “اسطوره” است، رویاها را می‌توان “اسطوره خصوصی” نام نهاد، مادامی که اسطوره‌ها به عرصه عمومی آورده می‌شوند رؤیایی همگانی را می‌سازند که همان اسطوره است. (همان:38)

بخشی از پرچم آلمان نازی که علامت خطوط شکسته و برگرفته از یکی از نشانه‌های ادیان هندی به نام “استسویکا” است در زیر پای عقابی قرار دارد که کله خودش را به سمت راست چرخانده، در پرچم آلمان سر عقاب به سمت چپ است. گویی با چنین نشانه‌هایی قدرتمندان در آلمان هیتلری خواهان آن بودند که راه و روش خود را از نظمی که تا آن زمان و روی کار آمدن آنان وجود داشته رخت بربسته و با اتکا به نشانه‌های کهن و اساطیری پلی به زمان حال برقرار سازند. پلی که جایگاه عقاب و چنگال‌های پرقدرت وی در قدرت فعلی هم حضور دارد، ولی این بار چنگال‌های عقاب از “نازی‌ها” حمایت می‌کند.

از بحث درباره دولت فاشیستی هیتلر برون آییم و مبحث ساختن آسمان خراش‌ها در دنیای امروز که جدای از قدرت سیاسی امکان‌پذیر نیست ادامه دهیم. قدرتی که در ناخودآگاه خویش در پی فراهم آوردن شرایطی است که دستش به آسمان رسد و این رسیدن به کیهان را با ساختن برج‌های بلند جستجو می‌کند. پژوهشگری در تحلیل برج میلاد همین نظر را بیان می‌دارد.

ساختن چنین آسمان خراش‌هایی، به‌ویژه آسمان خراش میلاد، همه سویه و همه رویه، بر بنیاد نیازهای روانی انسان ساخته می‌آید؛ بی آنکه انسان خردورز و رای‌مند شهرآیین امروزین، از چنین نیازهایی آگاهی داشته باشد. البته او بر بنیاد نیازهای خودآگاهی خویش، یعنی کمبود جا و فرستادن پیام‌های مخابراتی چنین آسمان خراشی را می‌سازد؛ ولی خوب! این نیازهای خودآگاهی وی است که در مرحله نخست او را راه می‌برد. (اَتونی،1389: 13)

ساختن رستوران در دل آسمان و بر فراز آسمان‌خراش میلاد، نشان‌گر یکی از نیازهای روانی نقشه‌کشان آن است. به سامان رساندن چنین سرایی دلپذیر برای خوردن و آشامیدن در یکی از طبقات فرازین آسمان‌خراش میلاد، بخشی از همان نماد و کهن نمونه بر کشیدگی و خیزش به‌سوی آسمان، و پرورش یا خوراک‌های مینَوی است. همان‌گونه که پیش‌تر نوشته آمد، اگر، پیامبران و مردان دینی، بر چکاد کوه‌ها و در دل غارها با خوراک‌های مینوی و آن‌سری و آسمانی پرورش می‌یافته‌اند؛ انسان امروزین هم، در نوک و چکاد آسمان‌خراش میلاد، آسوده و گردان، خوراک‌های رنگارنگ و گوارا می‌خورد و خویش را می‌پرورد. (همان: 14)

نگاهی به دیگر برج‌های ساخته شدن در کشورهای دیگر همین نظر را تأیید می‌کند. برج‌هایی که سالن‌های غذاخوری را در بالاترین طبقات ساخته‌اند و تلاش دارند با اتکا به تکنولوژی‌های جدید سقف آسمان را بشکافند و روز به روز ساختمانی بزرگ‌تر و عظیم‌تر فراهم آورند تا خراشی جدید در دل آسمان به یادگار بگذارند. برج‌العرب در دُبی، برج مخابراتی در توکیو، لهستان و آمریکا بخشی از همین ساخت‌وسازهایی هستند که با نگاهی اسطوره‌ای و با وام گرفتن از قدرت سیاسی ساخته می‌شوند.

قدرت سیاسی، برای ماندگاری خودش تلاش دارد از هر نیرویی سود جسته و نام خودش را با ساختن بناهای غول‌آسا ماندگارتر کند و به سمت مانایی حرکت نماید، همچون اسطوره‌ها که بعد از گذشت سالیانی دور همچنان در دسترس انسان هستند و قابل فهم. بنا نهادن برج‌های بزرگ، استفاده از داستان‌هایی که پهلو به افسانه می‌زنند و به کارگیری از هنرهای جدید همچون سینما می‌کوشد این مانایی خودش را همچون اسطوره‌ها در زمان حاضر پابرجا سازد.

* دانشجو دکتری علوم سیاسی، گرایش مطالعات ایران

** منابع نزد سایت موجود است.