پارمنیدسیسم: فهم ماهیت دولت در ایران*
حاتم قادری
کسی که در رأس قرار دارد، مفتش بزرگ است. مسیح قصد دارد از آزادی، تحولات، احساسات و عواطف انسانی و تبدیل و دگردیسی یک وضعیت متصلب به یک وضعیت آزادانه صحبت کند، ولی مفتش بزرگ میگوید که کار مسیح به پایان رسیده و آنچه وجود دارد آن کار ویژهای است که آنها در حال انجام آن هستند. یعنی هدایت و نان دادن مردم و به تعبیری که ما در فرهنگ خود به کار میبریم شبانی مردم است. در جریان این امر مجادلهای بین این دو شکل میگیرد و مفتش به مسیح میگوید: «تو آنچه قرار بود بگویی را پیشتر در طول تاریخ گفتی و حق نداری چیزی اضافه بر آنچه گفتی را در اینجا بگویی چون در این صورت بار دیگر اوضاع به هم میریزد، چراکه ما بر اساس آنچه تو پیشتر گفتی اقدام به منظومه سازی کردهایم و ساختار و نهاد پدید آوردهایم. از این طریق مردم را هدایت میکنیم و نان میدهیم و آنان هم راضی هستند.»
زمانی که شما به دعاوی اصلی نظامهای سیاسی ایران نگاه کنید،… (این امر پیش و پس از اسلام در قالب گزارهها و منظومههای متفاوتی در فهم ما تداوم یافت) یعنی قائل شدن به یک راهکار و منظومه جهانی و اینکه این نقشه در اختیار افراد خاصی بوده و ما باید از آنها تبعیت کنیم. این یعنی همیشه پیامی که آسمان برای ما داشته مفتش یا پارمنیدس است.
«تلاش برای ارائه فلسفه ماهیت و وضعیت دولت مدتی است در ایران شروع شده و من نیز در اینجا کوشیدهام این رابطه را توضیح دهم. یادآوری این امر ضروری است که بلندای تاریخ ایران را نمیتوان در یک یا دو محور تجمیع کرد. آنجا که قصد تجمیع داریم باید با تساهل و تسامح لازم به آن توجه کرد. برای ورود به بحث مایلم از یک متن ادبیاتی استفاده کنم، شاید این امر برای فضایی که ما در بلندای تاریخ در آن تنفس و زندگی کردیم، گویا باشد. برادران کارامازوف از جمله چند کتاب بسیار مهم داستایوفسکی است. و به عقیده من در زمره کتابهایی است که میتواند با تئوریهای سیاسی پهلوبهپهلو بزند. فرصت نیست که در اهمیت کتاب صحبت کنم، تنها قصد دارم به یکفصل و از آن فصل به چند گزاره اشاره کنم. فصل «مفتش بزرگ». این فصل در کتاب اهمیت کلیدی دارد و حکایت از آن میکند که مسیح بار دیگر به میان مردم بازگشته و شرایط را آنگونه که میپسندید، نمییابد.
من به جزئیات آنچه میان این دو مطرح میشود نمیپردازم، به این موضوع برمیگردم که زمانی که مسیح در این فصل در حال سخن گفتن است قصد دارد از باز بودن نظام و امکانات سخن بگوید که در راستای آن میتواند وضعیت مردم را دگرگونه کند و چارچوبهای جدید درافکند و آرمانهای جدید پدید آورد ولی مفتش بزرگ معتقد است امری در تاریخ پدید آمده و در همانجا بسته شده و دیگر امکان گردش و دگردیسی آن وجود ندارد. من شخصاً چندان با داستایوفسکی در این رابطه که مسیح میتواند بیاید و به مردم آزادی بدهد، موافق نیستم. تعبیری که من در این رابطه میتوانم به کار ببرم آن است که شما یک کوه آتشفشان را در نظر بگیرید، پیامبران مانند این کوه زمانی که به غلیان درمیآیند گدازههای بسیار زیادی را از خود صادر میکنند، تمام وضعیت را به هم میزنند ولی بعد از مدتی این گدازهها سرد و مانا میشود و صدها و هزارها سال میتوانند باقی بمانند. اینها به ساختار و نهاد تبدیل میشوند.
هیئتهای حاکمه در ایران- اگر از استثنائات بگذریم- از توان، کارآمدی و اندیشهورزی نسبتاً نازلتری نسبت به اقشار متوسط و شهری ما برخوردار بودند. این امر در طول قرون 4 و 5 هجری که عصر طلایی بود و بهویژه در دوران انحطاط بعدی ما صدق میکند. بهصورت استثنا بوده که بخشهایی از هیات حاکمه ما یکقد و قامت از وضعیت متوسط جامعه در نحلههای شهری فراتر باشند.
من از این نکته میخواهم به چارچوب فلسفی که در نظر گرفتهام برسم و آن بحث پارمنیدس است. پارمنیدس از فیلسوفان پیشاسقراطی است و جدال او با هراکلیتوس موجب شده که بسیاری از گزارههای فلسفی بعدی متأثر از یکی یا در موارد معدودی ترکیبی از هر دو شود. پارمنیدس معتقد است که «جهان از نوعی ثبات برخوردار است و آنچه دگرگونی و دگردیسی است روبنا است و اهمیتی ندارد و آنچه باقی میماند آن نقشهای ماندگاری است که بشر باید آنها را کشف کند و بر اساس آن زندگی کند.» هراکلیتوس عکس این امر را میاندیشد و بر سیلان، شناور بودن و شدن اهمیت میدهد. خود افلاطون رسالهای به نام پارمنیدس دارد و اگر بخواهیم طرح افلاطون را در فلسفه سیاسی در نظر بگیریم، پارمنیدسی میاندیشد؛ یعنی ایجاد یک کلنی و یوتوپیا که همهچیز در جای خود قرارگرفته و یک نیروی فائقه هم در آنجا قرار دارد که فیلسوف شاه است. بنابراین او طرحی ماندنی را در نظر دارد. بسیاری از فلاسفه بهویژه فیلسوفان کلاسیک پارمنیدسی میاندیشند، البته رگههای هراکلیتوسی هم در آنها دیده میشود ولی در اساس پارمنیدسی هستند. شاید تنها برخی از فلاسفه به نسبت مدرن را بتوان هراکلیتوسی دانست. شاید مثلاً مارکس را به شرط آنکه زیربنا را متصلب نگیریم، میتوان هراکلیتوسی دانست.
اگر فلسفه پارمنیدس را در کنار آنچه داستایوفسکی گفت قرار دهیم. درواقع پارمنیدس همان کاری را انجام میدهد که مفتش انجام میدهد و آنچه تغییر ایجاد میکند اندک هستند. وقتی به تاریخ دولت در ایران نگاه میکنیم من تعبیرم این است که ما پارمنیدسی یا مفتشانه زندگی کردیم. اشاره به این نکته لازم است که من به آنارشیسم سیاسی به جهت تحقق آن اعتقاد ندارم ولی معتقدم مفتشها باید انسانی و محدود میشدند؛ یعنی با قدرت متقابل مهار میشدند ولی چیزی که در طول تاریخ ایران رخ داده، بیشتر مفتشانی بودند که تصور و ادعایشان بر اینکه نقشه آسمانی را در اختیار دارند و خود را نمایندگان انذار و در صورت لزوم سرکوب و تهدید آسمانی دیدند. بسیاری از جوامع دیگر نیز در این امر با ما شریک هستند.
زمانی که شما به دعاوی اصلی نظامهای سیاسی ایران نگاه کنید،… (این امر پیش و پس از اسلام در قالب گزارهها و منظومههای متفاوتی در فهم ما تداوم یافت) یعنی قائل شدن به یک راهکار و منظومه جهانی و اینکه این نقشه در اختیار افراد خاصی بوده و ما باید از آنها تبعیت کنیم. این یعنی همیشه پیامی که آسمان برای ما داشته مفتش یا پارمنیدس است. شما میپذیرید زمانی که بحث از آزادی پیش میآید، آزادی یعنی پذیرش امکانها و احتمالاتی که ممکن است بسیاری از چیزها را تغییر دهد و تبعاتی خواهد داشت ولی پارمنیدس یا نظام افلاطونی درصدد آن است که امکانات و احتمالات و تغییرات را به حداقل خود برساند؛ یعنی تثبیتی در زمین در تناظر با تثبیتی که در آسمان وجود دارد. این در عموم دولتهای ما بود. برخی از مواقع البته در تاریخ ما وجود داشته که بهطور استثنا ما تلاش کردهایم از این نظام مفتشی رهایی پیدا کنیم. یکی از این زمانها که در مورد میزان موفقیت یا عدم موفقیت آن جای بحث است، دوران مشروطه بود. در این دوران بنابر آنچه در قانون اساسی و پارهای از شعارهای آن آمده است به سمت این میرفتیم که نظام مفتشی خودمان را با پذیرش امکانات و احتمالات مهار و تعدیل کنیم ولی پارهای از امور مانع از آن شد… البته به گمان من ما برونشدی نسبت به وضعیت مفتشانه خود داشتیم و تعدیلی در اوضاع صورت گرفت هرچند بسیار سخت و هزینهبر و طولانی.
هیئتهای حاکمه در ایران- اگر از استثنائات بگذریم- از توان، کارآمدی و اندیشهورزی نسبتاً نازلتری نسبت به اقشار متوسط و شهری ما برخوردار بودند. این امر در طول قرون 4 و 5 هجری که عصر طلایی بود و بهویژه در دوران انحطاط بعدی ما صدق میکند. بهصورت استثنا بوده که بخشهایی از هیات حاکمه ما یکقد و قامت از وضعیت متوسط جامعه در نحلههای شهری فراتر باشند. شاید اندکی قبل از تثبیت قدرت رضاخان بوده است، شاید پارههایی از هیات حاکمه در ابتدای سقوط رضاخان و روی کار آمدن پهلوی دوم این وضعیت را داشتند. عموماً هیات حاکمه ما کسانی بودند که از فرهنگ، مدنیت و اسلوب به مراتب نازلتری برخوردار بودند. اینجا لازم است به این نکته هم اشاره کنم؛ البته بحثم اصلاً قومی و قومیتی نیست: بخش زیادی از سلسلههای حکومتی در ایران بیشتر از آسیای مرکزی به شکل مهاجمان (کسانی که با نیروی شمشیر مسلط شدند) یا کسانی بودند که به داخل مرزهای ایران کوچانده شدند و بعد به هیئتهای حاکمه تبدیل شدند و هیئتهای حاکمهای که از این خصوصیات برخوردارند طبعاً نمیتوانند نیروهای شهرنشین را هدایت کنند.
- * این موضوع محور همایشی بود که در تاریخ سوم اردیبهشتماه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.