دکتر رحیم خستو
“روشنفکر” از مفاهیم مناقشه بر انگیزی است که کمتر به تعریف جامعی از آن میتوان دست یافت، برخی تعاریفی که برای روشنفکری ارائه گردیده است. عبارتاند از: نقادی، سنت شکنی و یا نقد سنتهای موجود، اندیشه ورزی، نو اندیشی، خلق ارزشهای نوین، تبلیغ دانایی، تشخیص دهنده مصائب و دردهای اجتماعی، سیاسی، …
برخی روشنفکری را محصول اندیشههای روشنگری میدانند و مؤلفههای چون جسارت دانستن، استفاده از عقل در قلمرو عمومی،. برای آن لحاظ مینمایند. در این تعریف روشنفکر چون” عاملی” در تولید دانش دخالت آگاهانه داشته و در پی تغییر و ساختن دائمی جهان بر میآید.
اما کاربرد امروزی واژه روشنفکر پیامد محکومیت دریفوس در دسامبر 1894 و نامه جمعی از متفکرین و هنرمندان فرانسه که معروف به «بیانیه روشنفکران» است برمی گردد. که منجر به عقب نشینی نظامیان گردیدو اهمیت نیروهای اهل فکر و قلم نشان داد. ادوارد سعید روشنفکر را فردی میداند که در امور مربوط به منافع و مصالح عمومی جامعه دخالت میکند، و وظیفهٔ او حقیقت گویی به قدرت است. از نظر جامعه شناسی سیاسی رابطه میان روشنفکران و طبقات اجتماعی مشاجرات گسترده ای را بر انگیخته است. و جایگاه طبقاتی خاصی برای آن نمیتوان لحاظ نمود.، اما آموزش و تعلیم جایگاه ویژه ای در فرم بندی روشنفکران دارد.
کائوتسکی امتیازات آموزشی را به عنوان عامل تمایز بخش روشنفکران در نظر میگیرد، مانهایم آموزش و نحوهٔ آن را در هویت بخشی روشنفکران مؤثر میبیند گرامشی نیز مدارس جدید و نوع و سطح تحصیلات را در پیدایش و نوع روشنفکران مؤثر میداند. لوبوف روشنفکری غربی را محصول رشد سریع شهر نشینی و مؤسسات فرهنگی و آموزشی جدید و عرضه محصولات فرهنگی میداند. باتامور و آیزایابرلین نیز تحصیلات مدرن را معیار شکل گیری انتیلی جنتسیا در نظر میگیرد. رژی دبره، در کتابی تحت عنوان «معلمان، نویسندگان و اشخاص سر شناس: روشنفکران فرانسه مدرن»، به پیوند روشنفکران با دانشگاه سوربن اشاره دارد و این که چگونه در دهه 1960 نسلی از روشنفکران تأثیر گذار چون سارتر، دوبووار، کامو، موریاک، ژید، مالرو در این دانشگاه شکل گرفتند.
ابراهامیان آموزش به سبک غربی را نقطه مشترک آگاهی روشنفکران ایرانی میداند، زیرا آموزش به سبک غربی آنان را متقاعد ساخته بود که دانش حقیقی نه از راه مکاشفه و آموزش مذهبی بلکه از راه خرد ورزی و علوم جدید بدست میآید. جان فوران نیز جامعه شهری را پایگاه روشنفکران در نظر میگیرد وی با در نظر گرفتن تمایز منابع آموزشی روحانیون و روشنفکران آنها را از هم جدا میکند، منابع آموزشی روشنفکران را مراکز آموزش غرب یا دارالفنون تشکیل میداد.
علی قیصری نیز تاریخ پیدایش روشن فکری نوین در ایران را در قرن نوزدهم میداند که محصول جانبی تعلیم و تربیت نوین نیز بود، گشایش مدرسه دارالفنون در نیمه قرن نوزدهم یکی از اولین میعادگاهها را برای تجدد گرایی روشنفکرانه فراهم آورد، با پذیرش اینکه روشنفکران قشری سیال و شناور بوده و کمتر واجد معیارهای طبقاتی هستند، با گسترش شهر نشینی و شکل گیری نهادهای آموزشی مدرن و عمومی شدن آن، شمول روشنفکری گسترش یافت. و گروههای اجتماعی پایین نیز با کسب آموزش مدرن دچار تحول شدند، چنین وضعیتی زمینه شکل گیری روشنفکرانی را در خارج از حوضه سیاست فراهم آورد که عمدتاً رویکردی نقادانه و حتی ستیزهجویانه نسبت به قدرت سیاسی داشتند. اما ویژگی مشترک همه روشنفکران در ایران، اعتقاد و باور به نقشی هدایت گرایانه برای خود بوده است که به دو شکل نمود مییابد: یا به عنوان ارائه دهندگان طرحهای نوسازی و مدرنیزاسیون و قبول مهندسی اجتماعی و اصلاحات از بالا عمل نمودهاند و یا با تبدیل ناسیونالیسم و مذهب به ایدئولوژی و با ادعاهای پیامبر گونه، در پی بنیاد جامعه ای آرمانی بر آمدند.
حدود 150 سال است که ایران در مواجهه با عصر مدرن قرار گرفته است، دو انقلاب بزرگ را در کارنامه خود دارد و دهها رخداد مهم را در عرصه سیاست تجربه کرده است، که بسیاری از آنها تکاپوی برای درک و هضم مؤلفهها و الزامات دنیای مدرن بوده است. روشنفکران در این تکاپو به عنوان حاملان اندیشههای مدرن، فعالیتهای قابل توجهی داشتهاند، و رد پای برجسته ای از آنان در رخدادها و تحولات سیاسی به چشم میآید. اما نقش و مشق روشنفکران ایرانی در متن تاریخ معاصر ایران چگونه بوده است؟
در بررسی سنخهای مختلف روشنفکری، چهار دهه اول قرن حاضر در ایران گویای این نکته است که اگر چه برخی آثار و تبعات اندیشههای آنان بر نسلهای بعدی روشنفکری نمایان است. اما بیانگر افول اندیشه و نقششان در صحنه اجتماعی و سیاسی ایران در آغاز دهه 40 خورشیدی است. روشنفکران اولین پیامآوران چیستی تحولات غرب در ایران بودند و در اولین گام خود انقلاب مشروطه را به ارمغان آوردند. اما آشوبهای بعد از انقلاب مشروطه آنان را نگران کرده و در پناه گذشته و طلایی نمودن آن و در سایه دولت اقتدارگرای مرکزی درجستجوی بهشتی امن برآمدند. روشنفکران عصر رضاشاه بر گزارههایی چون ناسیونالیسم فرهنگی، نوسازی اقتدارگرایانه، باستان گرایی، طرد تاریخ اسلام به عنوان” غیر “و سکولاریسم تاکید ورزیدند. اما وقتی این طلب امنیت با جلوههای از مدرنیزاسیون، خصوصاً با سبک دولت رضا شاه توأم میشود آرامش خاطر زندگی سنتی را بیشتر بر باد میدهد. این روشنفکران با واکنش نسبت به مدرنیته، عکسالعملهای از خود بروز میدهند که نشان دهنده ناتوانی آنان برای ارائه راه حلی مناسب برای مشکلات تازه سیاسی و اجتماعی بود، اگر آنان بعد از انقلاب مشروطه برای نان و امنیت، آزادیهای سیاسی را به فراموشی سپردند، در پایان عصر رضا شاه، بن بست گفتمان مدرن را اعلام کردند، گسترش ادبیات و گفتمان، حذف، خشونت، خون ریزی، بدگویی به دنیا و زندگی نمونههای از آن است.
صادق هدایت به عنوان مدرنترین ادیب زمانه، برآشفته میگوید: ” حس میکردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدا منش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود-برای کسانی که به فرا خور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان، مثل سگ گرسنهٔ جلوی دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم میجنبانید، گدایی میکردند و تملق میگفتند. » کاظم زاده نیز با نقد غرب راه عرفان را در پیش میگیرد، و سخن از انقلاب فکری و دینی برای تغییر اوضاع روحانیون ایران سرمی دهد. کسروی سخن از پاک دینی و پیرایش دین به میان میآورد و با تکیه بر جایگاه حقانیت مطلق، به هر اندیشه و کتابی مخالف اندیشههای خود میتازد.
حوادث و رخ دادههای اجتماعی و سیاسی سه دهه اول قرن معاصر، نشان دهندهٔ تنگناهای فکری روشنفکری این دوره بوده و نوید گفتمان جدیدی است، که افرادی چون احمد فردید، جلال آل احمد، حسن نصر، شادمان، شایگان حلقههای واسط آن محسوب میشوند. نتیجه سیاستهای نوسازانه، توسعه ناموزون، تقویت دولت اقتدارگرا، صنعتی شدن نامتوازن، اصلاحات ارضی شتاب زده، مهاجرت شتاب آلود جمعیت روستایی به شهرها و حاشیه نشینی. اقتصاد تک محصولی، تضاد طبقاتی، استبداد، سرکوب و سانسور و به عنوان مدرنیسم شناخته شد. بوتیکها، کابارهها، دانسینگ ها و انواع رقصها و نشریات زرد و مد، تغییر نام خیابانها به عناوین غربی، پیشرفت تلقی گردید. و در مجموع با انواع بحرانهای دوران گذار و مهمتر از همه بحران هویت، زمینههای تردید نسبت به گفتمان نوساز شاه را فراهم میکند. واکنش در قبال گفتمان نوسازی آمرانه و مدرنیزاسیون، گفتمان رادیکال و انقلابی و ایدئولوژیک را اعتبار بخشید.
نیروهای چپ از سوسیالیستها گرفته تا مارکسیستها که به عنوان مؤثرترین نیروهای مدرن منتقد سیاست پهلوی که در میان نیروهای طبقه متوسط جدید طرفدارانی را پیدا کرده بودند. و طی سالهای 20 تا 32 که ملهم ازگفتمان جهانی چپ، در کشور اعتبار یافته بودند و انتظار میرفت نقش اساسی را در دهههای 40 و 50 در کشور ایفا کنند اما بنا به دلایلی چند، این امکان فراهم نیامد. آنان از یکسو به نفی غرب و استعمار و امپریالیسم میپردازند. ولی حمایت آنان از شوروی که سابقه تاریخی بسیار منفی در ذهن ایرانیان بر جای گذارده بود، آنان را به عنوان عوامل و دست نشانده استعمار معرفی میکرد، آنان در عصری ظهور و بروز یافتند که زمزمههای” بازگشت به خویش” “بومی گرای” وزیدن گرفته بود، در این عرصه نیز دستشان خالی بود، اگر روشنفکران ناسیونالیست بر باستان گرایی به عنوان عنصر هویت بخش تاکید میورزیدند. و نسل جدید روشنفکران «خویشتنِ اسلامی» را مطرح میکردند، آنان گذشته ای نداشتند که بدان رجوع کنند و با آن در جریان بومی گرای هویت سازی نمایند. و لذا در برخی از زمزمههای آنان بعضاً ندای دینی شنیده میشد. محاکمه خسروگلسرخی و یا نامه فرزند مارکسیست آیت الله طالقانی نمونههای از ان است. در این وضعیت نیروهای فکری چپ دست به اسلحه برده و گروههای چریکی تشکیل داده که خود به معنای اعتراف به پایان هنر زبان و اندیشه بود و یا در ساحت هنر در اشعار شاعر پر آوازه احمد شاملو طعم یأس را به همراه دارد: اشعاری چون “مه”:
بیابان را سراسر مه گرفته است…
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق میریزدش آهسته از هر بند.
و یا در شعری چون:
فریادی و دیگر هیچ. چرا که امید آنچنان توانا نیست که پا بر سر یأس بتواند نهاد.
تبلور مییابد.
و یا در شعر شبانه مرگ اندیشی نمایان گشته و”شب تار زیبا را شبی برای مردن میبیند.
و در شعر لوح گور بر همان مدار”: نه دررفتن حرکت میبیند و نه درماندن سکونی.”رامی سراید و شعر “سخنی نیست “
حدیث نفس جریان چپ بعد از دهه 30 است:
“چه بگویم؟ سخنی نیست. میوزد از سر امید نسیمی؛
لیک تا زمزمه ای ساز کند در همه خلوت صحرا به رهش نارونی نیست. “
وضعیت نیروهای روشنفکر ملی گرا نیز وضعیتی مطلوبتر نیست آنان پرچم دار پیامی (ناسیونالیستی) هستند، که پیشتر توسط رضا شاه و روشنفکران تئوری پردازش استفاده شده بود. آنان از لحاظ عملی و نظری قادر به کنش منسجمی نبودند و اگر چه مخالفت نهادهای سیاسی سنتی و نخبگان آن به رهبری دربار و نهایتاً کودتا و سرکوب، باعث عدم موفقیت و پراکندگی آنها شد. اما علت اصلی مشکل آنان را در جای دیگری باید جستجو کرد. روشنفکران ناسیونالیست گر چه مبارزه با استعمار انگلستان را وجه اساسی همت خود قرار داده بودند و مهمترین شاخص اعتبار ملیشان در این زمینه است: اما آنان در مجموع در گفتمان مدرن و لیبرالی قرار میگرفتند که در زمانه آنان غرب، خصوصاً آمریکا داعیه دار آن بود، آمریکا در دو ساحت اندیشه لیبرالیستی و مدرنیسم و هم در وجه استعمار زدایی میتوانست هم پیمان طبیعی آنان باشد. اما در عصر دو قطبی ایدئولوژیک و جنگ سرد آمریکا با بازیهای حزب توده و وسوسههای انگلستان، ترجیح داد بین دموکراسی و استبداد دومی را انتخاب نماید تا مانع از سقوط ایران به دامن کمونیسم گردد. اتفاق فوق آمریکا به عنوان” غیر “در کنار شاه و مدرنیسم قرار میدهد و جبهه ملی را با بحران معنا روبرو و به یأس دچار مینماید. که وجوهی از آن در شاعر ملی گرای ایران اخوان ثالث، در شعرهای زمستان،: سلامت رانمی خواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان؛ نفسها ابر، دلها خسته و غمگین، درختان اسکلتهای بلور آجین زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه، غبار آلوده مهر و ماه، زمستان است. کاوه یا اسکندر:
هر که آمد بار خود را بست و رفت. ما همان بدبخت و خوار وبی نصیب. زان چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟ زین چه حاصل جز فریب و جز فریب؟ باز میگویند: فردای دگر. صبر کن تا دیگری پیدا شود. کاوه ای پیدا نخواهد شد. امید کاشکی اسکندری پیدا شود.
در این فضای یأس آلود و ناامید” زیست جهان” روشنفکری که به تعبیر فروغ در شعر باغچه همچون“برادر” شفای باغچه را در انهدام باغچه میداند…. ولی بسیار دردمند و خسته و مأیوس است. او ناامیدیش را هم مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش همراه خود به کوچه و بازار میبرد. و ناامیدیش آنقدر کوچک است که هر شب در ازدحام میکده گم میشود. برادر که نماد نسل روشنفکران سکولار است در این مقطع سترون است. تا جایی که در بسیاری از آثار سینمایی جریان روشنفکری. مثل:”خشت و آینه “ابراهیم گلستان-“آرامش در حضور دیگران”ناصر تقوایی-“پستچی” مهرجویی مورد تمسخر واقع میشود. در حوزه اندیشه و گفتمان قادر به زایش نیست و جای خود را به روشنفکرانی میدهند که با الهام از دین در پی انقلاباند وبا نماد و اسطوره سازی از تاریخ صدر اسلام هویت جدیدی از انسان طراز نوین و انقلابی ارائه میدهند. و به تعبیر فروغ در پی کسی هستند “که مثل هیچ کس نیست”: من خواب دیدیم کسی میآید…کسی دیگر، کسی بهتر، کسی که مثل هیچ کس نیست…و اسمش آن چنانکه مادر در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند یا قاضیالقضات است. یا حاجت الحاجات است…. کسی که آمدنش را نمیشود گرفت و دست بند زد و به زندان انداخت.
فعالیتهای روشنفکران ایرانی در انقلاب مشروطه و دولت نوساز رضاشاه، بیانگر تجربه مطلوبی در پاسخ به سؤال آغازین نیست. ناکامیهای به وجود آمده وقتی با گفتمانهای جهانی چون اندیشههای انتقادی نسبت به مدرنیته و «بومی گرایی» توأم میشود، روشنفکران ایرانی را در تنگنای بزرگ گرفتار و تردید نسبت به الزامات مدرن در وجودشان شکل میگیرد. و زمینههای گفتمانی فراهم میآید که نقد مدرنیسم از الزامات آن است. وبا سیری از کسروی و کاظم زاده ایرانشهر به طیفی رنگارنگ از منتقدین غربی میرسد که در یکسوی آن شادمان. نصر. نراقی. قرار میگیرند و در سوی دیگر طیف فردید، جلال آل احمد و سنتز آنها کسانی هستند با نام روشنفکران دینی چون بازرگان و شریعتی و سحابی که با طرح مسائل جدید در نسبت سنت و مدرنیسم، و ادعای حل آن مشکلات، از دل آن بحرانها ظهور یافتند، و حضور آنان با رخداد مهم انقلاب اسلامی 1357 معنی مییابد، آنان با قرائتی خاص از دین و مدرنیته مدعی این بودند که دین با تفسیری جدید قادر به ارائه بهترین برنامهها برای اداره دنیای آدمیان است، آنان با اراده ای معطوف به عمل، دست به ائتلاف با برخی از روحانیون منتقد وضع موجود زدند و توانستند با بسیجی انقلابی نظام سیاسی را تغییر دهند و فرصت مطلوبی برای تحقق آرمانهای خود بیابند. آیا روشنفکری با انقلاب به پایان راه خود رسیده و یا جستجویی ناتمام است.؟