ناصرالدین شاه قاجار: شاه در قصر سلطنت آباد روی صندلی جلوس کرده و درباریان و اطرافیانش هم پایین اتاق روی زمین نشسته بودند. شاه خیلی خودمانی با آنها صحبت میکرد و ضمن صحبت یکمرتبه شاه خطاب به حضار گفت:
– چرا انوشیروان معروف به «عادل» شده بود؟ آیا من عادل نیستم؟
هیچکس جرئت نکرد به این سؤال جواب دهد، سؤال سختی بود و بهآسانی برای آن جواب نمیشد پیدا کرد. مدتی به سکوت گذشت و همه سرخود را زیر انداختند و ناصرالدینشاه با ناراحتی گفت:
– هیچیک از شما نمیتواند جوابی به شاه بدهد؟
باز همه ساکت ماندند. سکوت این بار زننده و خطرناک شده بود، بالاخره یک نفر میبایستی چیزی بگوید. حکیم الممالک که جز حضار بود دل خود را به دریا زده و در حالی که از جان خود گذشته بود جواب داد:
– فدای خاک پایت شوم، شاهنشاه بزرگ، انوشیروان را عادل مینامیدند برای اینکه عادل بود.
شاه در حالی که اخم کرده بود پرسید:
– و ناصرالدینشاه چطور؟ او عادل نیست؟
دوباره همه ساکت ماندند و کسی جرئت نکرد، جوابی بگوید. فقط حکیم الممالک شانههای خود را بالا انداخت، کف دستش را باز کرد و ابروهایش را بالا کشید، ژستی به معنای آنکه چه عرض کنم. و شاه خودش سکوت را شکست و بهتندی جواب خودش را اینطور داد:
– ای پدرسوختههای پست و بی همه چیز، من میدانم اگر انوشیروان هم اطرافیانی مانند شما فاسد و رذل و بیشرف داشت، هرگز نمیتوانست لقب عادل را به دست آورد؟
و این بار همه سر فرود آوردند و بهاتفاق گفتند:
– فدای خاک پایت شویم، قبله عالم حقیقت را فرمودند!؟