کجا، کی و چگونه از سیاست خلاص خواهیم شد؟
دکتر رضا اکبری نوری
اینها عباراتی است که هر یک از ما تا کنون به دفعات شنیده یا گفتهایم: ما ایرانیها در مورد سیاست بسیار میدانیم، از سیاست بسیار صحبت میکنیم، مردم کشورهای دیگر تا این اندازه نه از سیاست میدانند و نه درگیر سیاست هستند، بحث سیاست را در هر جایی میتوان گفت و شنید، در مهمانیها، در تاکسی در آرایشگاه، در خیابان در سوپرمارکت و هر جای دیگری، سیاست بحثی داغ است، هر بحثی از هر نقطهای که شروع میشود به سیاست کشانده میشود و بسیاری از نکتههای دیگر که میتوان گفت و شنید و تمامی ندارد. تا جایی که هر جا از سیاست حرفی نمیزنیم جای خالی آن را به شدت احساس میکنیم.
راستی چرا؟ آیا تا این اندازه از سیاست گفتن و شنیدن و تا این اندازه درگیر سیاست بودن به صورت روزمره و همیشگی طبیعی است؟ اگر اینگونه نیست، چرا تا این اندازه سیاست، ما ایرانیها را به صورت روزمره درگیر میسازد و چرا هر حرفی و هر چیزی از هر کجا که شروع میشود به سیاست ختم میگردد؟ آیا این که همگان به سیاست مشغولاند امری طبیعی است؟ اگر نیست آسیبهای آن کدام است؟
پاسخ به این پرسشها را با یک پرسش دیگر شروع میکنیم؟ آیا میتوان با این حرف موافق بود که انسانها به چیز یا چیزهایی بسیار میاندیشند که در آن زمینه دچار مشکل هستند؟ به این معنا اگر بخشی از زندگی ما درستکار کند ما تا چه اندازه الزام پیدا میکنیم تا به صورت روزمره به آن فکر کنیم یا تلاش کنیم تا برای آن راهی پیدا کنیم؟ بنابراین وقتی بخش مورد نظر در زیست فردی و اجتماعی ما کارش را به درستی انجام میدهد، دیگر لزومی به این که همگان در آن حوزه بیندیشند وجود ندارد.
پاسخ ابتدایی این که پرداختن ما به سیاست تا این اندازه طبیعی و نه لازم است. سیاست نمیتواند و نباید تا این اندازه ذهن ما را به خود مشغول سازد. بنابراین باید به این موضوع به عنوان یک آفت و آسیب نگریست. چرا که پرداختن به سیاست مانند پرداختن به هر امر دیگری باید به نهادهای تخصصی، مانند احزاب، رسانهها و تشکلهای سیاسی و موسسات و دانشگاهها سپرده شود. چنان چه غیر از این نیز باشد، نه به مشارکت موثر، بلکه به مداخله غیر موثر ختم خواهد شد که ما را آزار خواهد داد و گرهی از مشکلات ما نخواهد گشود. اما چرا چنین شده است؟
مساله این است که دستگاه سیاست که مهمترین وظیفه آن حل مسائل و مشکلات مردم جامعه است و پیشبرد و رشد و توسعه کشور در اولویت اول کارگزاران هر کشوری قرار دارد، در ایران در صدواندی سال گذشته به ندرت به صورت بادوام و باثبات و برای مدتی طولانی و البته کم ایراد توانسته به اصلیترین کار خود که همانا بهبود وضع مردم و توسعه جامعه بوده، نائل آید. به این معنا دستگاه سیاسی ایران که وظیفه اصلی آن پیشبرد امور مردم بوده است، در انجام این اصلیترین وظیفه خود ناکام مانده و نتوانسته تا این وظیفه را به انجام برساند. این نیست مگر این که رفتار سیاستمداران و بیانهای آنها و روشی که در مدیریت حوزههای مختلف اتخاذ میکنند تاثیر مستقیم و غیرمستقیمی بر زیست مردم جامعه دارد.
چنان چه حوزهها و مسائل مهم مورد نظر را در جامعه به بخشها و موضوعاتی چون: رفاه، بهداشت و درمان، امنیت، آموزش، آزادی، فرهنگ، ممانعت از فساد و غیره قلمداد کنیم، بیشک دستگاه سیاست در ایران موفق نشده تا به عنوان کارگزار اصلی، خیال مردم را از این مقولات آسوده سازد و این اطمینان را در مردم ایجاد نماید که توانسته وظایف خود را به درستی به انجام رساند. این که این اتفاق نیفتاده بماند، گزارشها در صد و اندی سال گذشته از وخیمتر شدن برخی از شاخصها در نسبت با استانداردهای هر یک در زمان خود (حال حاضر) حکایت دارد. از آن جا که بد کارکردی سیاست باعث شده است تا مردم همچنان بسیاری از مشکلات خود را حل ناشده ببینند، در نتیجه به طور طبیعی به این سو کشیده شدهاند تا بیندیشند که کارگزاران سیاست چه میکنند که هر روز وضع آنها بدتر میشود و مسیر اصلاح و بهبود با کندی پیش می رود و یا معطل میماند؟
بنابراین بد کارکردی سیاست و به وخامت گراییدن وضعیت مردم، موجبات توجه روزافزون مردم به سیاست را پدید آورده است. تا این که امروز وضعیتی را شاهد هستیم که میتوان آن را روزمرگی عمومی در سیاست نامید. روزمرهگی در سیاست نه تنها مردم را به خود مشغول داشته است، بلکه سیاستمداران نیز درگیر روزمرهگی در سیاست شدهاند که باعث میشود تا از اتخاذ تدابیر مبتنی بر عقلانیت بلندمدت بازمانند به گونهای که روزمرهگی هر چیزی را در خود بلعیده است.
کمی شکافتهتر صحبت کنیم، بازماندن کارگزاران سیاست در ایران در انجام وظایف اصلی خود که معطوف به منافع و پیشبرد امور مردم در حوزههای مختلف است باعث شده است تا مردم خود به سیاست فکر کنند و خود از سیاست حرف بزنند و هر یک درصدد این باشند تا پاسخی به مشکلاتشان بدهند. تا جایی که از بحث و صحبت در مورد سیاست فراتر رفتهایم، به وادی تحلیل هم کشیده شدهایم و امروز کوچکترین رفتار سیاستمداران از چشم مردم کوچه و بازار دور نمیماند و تلاش میکنیم تا تاثیر بیان یک حرف یا یک عمل را از طرف سیاستمداران بر حوزه زیستی خود دنبال کنیم و نسبت به این بیانها و رفتارهای سیاستمداران حساس باشیم. همه اینها به نوعی باعث ورزیدگی سطحی و البته کاذب بخش بزرگی از مردم ایران در بحث و تحلیل و البته مداخله غیر روشمند در سیاست شده است و این نیست مگر این که این تلاشها در جای خالی کارکرد درست سیاست و مدیران سیاسی رخ داده است. چرا که اگر بپذیریم که بخشهای عمدهای از سیاست مانند بسیاری دیگر از حوزهها، حوزهای تخصصی است، لاجرم نظارت بر فعالیتهای این حوزه نیز نه کار همگان بلکه کار نهادهای تخصصی مانند احزاب و نهادهای مشارکتی و رسانهها و دیگر نهادهاست.
اما مسئله به همین جا ختم نشده و روزمرهگی در سیاست، حوزههای دیگر اجتماعی، اقتصادی و دیگر حوزهها را نیز به روزمرهگی کشانده است. به همین دلیل هم هست که امروز، سیاستهای فرهنگی، اقتصادی، آموزشی، اجتماعی و بسیاری دیگر نیز به تبع سیاست دچار روزمرهگی شدهاند و نه تنها با تغییر سیاستمداران، بلکه با تغییر مدیران میانی نیز شاهد تغییرات در سیاستهای مدیریتی در دیگر حوزههای مورد نظر هستیم و از آن جا که سیاست در جامعه ما از دیگر حوزهها بزرگ تر است و همه حوزهها به تبع حوزه سیاست میچرخند و حرکت میکنند، بنابراین سیاست دیگر بخشها را به شدت از خود متأثر ساخته است.
تاثیر دیگر این که، روزمرهگیِ ما ایرانیها در سیاست باعث شده است تا هر یک از ما که باید دلمشغول حوزههای مورد نیاز و وامانده جامعه باشیم، همگی دلمشغول سیاست شدهایم. حوزههایی چون، اخلاق، فرهنگ، اجتماع، بهداشت ذهن و روان، محیط زیست و بسیاری دیگر از حوزهها به ما نیاز دارند تا به آنها بپردازیم و برای حل و پیشبرد آنها بیندیشیم و اقدام کنیم. اما بد کارکردی سیاست و درگیری روزمره ما در سیاست مانع از این کار میشود. بزرگی سیاست نیز در جامعه ما مزید بر علت شده است. چرا که امروز به این نتیجه رسیدهایم که تا مشکل بد کارکردی سیاست حل نشود پرداختن به دیگر حوزهها اگر هم در وادی ذهن مقدور باشد، در وادی عمل معطل سیاست خواهد ماند.
این که تا امروز بیشتر روشنفکران ما نیز به سیاست پرداختهاند و فاقد روشنفکران اخلاق، فرهنگ، اقتصاد، آموزش و حوزههای دیگر هستیم خود گواهی است بر این که اصلاح سیاست به عنوان نیاز آنی به عنوان مانعی برای پرداختن به حوزههای دیگر عمل کرده است.
با توجه به موارد فوق علت دلمشغولی ما را در سیاست باید به دلایل زیر به اختصار بر شمرد:
1- بد کارکردی سیاست و مدیران سیاسی.
2- سیاست به عنوان حوزهای حرفهای تعریف نشده است که باعث میگردد تا جامعه ایران از حضور کثیر بازیگران غیرحرفهای رنج ببرد.
3- عدم دستیابی به اهداف معطوف به بهبود وضع مردم و پیشبرد امور توسعه در ابعاد گوناگون در جامعه.
4- فقدان برنامههای بلندمدت موثر و روزمرگی سیاست و مدیران سیاسی در ایران.
5- حضور سیاست در همه حوزهها و مداخله آن در آنها و آسوده نبودن هیچ حوزهای از دست سیاست.
6- آمیختگی حوزهها در یکدیگر و عدم استقلال حوزههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، دینی و بسیاری دیگر در هم.
7- فقدان و به رسمیت نشناختن نهادهای تخصصی مدنی در سیاست به عنوان مشارکت کنندگان آگاه در سیاست که میتوانند باعث آگاهی بخشی به مردم شوند.
همه اینها آسیبهای زیادی را نیز به همراه دارد که با توجه به نکات گفته شده باید این آسیبها را به شکل زیر به اختصار بیان کرد:
1- دلمشغولی غیرضروری عمومی به سیاست.
2- مداخلات به دور از آگاهی در سیاست.
3- فرصت یافتن فرصت طلبان برای فریب مردم و استفادههای پوپولیستی از آنها.
4- عدم امکان بررسی و رصد نمودن عملکرد درست مدیران سیاسی جامعه.
5- فرصت نیافتن برای تمرکز بر دیگر حوزههای مبتلا به ما و جامعه.
6- تبدیل شدن سیاست به عنوان مانعی بر سر راه دیگر فعالیتها.
7- سرخوردگی مردم و یاس متخصصان از امکان اصلاح دیگر امور قبل از اصلاح سیاست.
8- بالاخره معطل ماندن امور در پشت دروازههای سیاست.
اما وقت آن است تا به صورت جدی به این بیندیشیم که چگونه باید از دست سیاست خلاص شویم و چگونه باید پای دراز سیاست را از دیگر حوزهها بیرون بکشیم تا با رفع این مانع در درجه اول از روزمرهگی در سیاست فاصله بگیریم و در درجه دوم فرصت کنیم تا دیگر امور را پیش ببریم و نگران مداخلات نابجای سیاست نباشیم.
این میسر نمیشود مگر این که مدیریت در سیاست از سلایق و خوشایندها و بد آیندهای مدیران سیاسی رها شود و مدیریت عقلانی بر سیاست حاکم گردد. به گونهای که سیاست و مدیران سیاسی به اصلیترین وظیفه خود که بهبود و ارتقاء وضع مردم در همه حوزهها است بپردازند و از دخالت در حوزههایی که به سیاست مربوط نیست بر حذر باشند و امور را به متخصصان همان حوزهها واگذار نمایند. به این معنا اداره و مدیریت دیگر حوزهها نیز در توان مدیران سیاسی نیست. برای این امر نیز نیاز به چند اتفاق در سیاست داریم:
1- باز تعریف سیاست به عنوان حوزهای حرفهای، به گونهای که مانع حضور بازیگران غیرحرفهای در سیاست شویم.
2- ایجاد سازوکارهای لازم برای ایجاد نهادهای حرفهای مانند احزاب و نهادها و موسسات حرفهای سیاست و با قواعد علمی.
3- بازداشتن سیاست از دخالتهای فراگیر و گسترده در دیگر حوزههای غیرسیاسی.
4- باز تعریف شاخصهای ارزیابی کارکرد مدیران و کارگزاران سیاسی به گونهای که امکان بازخواستهای مبتنی بر عملکرد از آنها میسر شود.
5- حاکمیت اصل تامین و بهبود وضعیت مردم و جامعه و غلبه این اصل بر هر اصل مبتنی بر سیاسی کاری و رفتارهای برخاسته از منافع جناحی مبتنی بر قدرت خواهی صرف.
6- حرکت به سمت استقلال حوزههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، قضایی، فرهنگی، آموزشی از یکدیگر به گونهای که ضمن بازداشتن مداخله حوزهها در کارکرد هم، باعث ایجاد برخوردهای چالشی سازنده بین این حوزهها میسر گردد.
7- نهایتا آسوده ساختن مردم از این که سیاست و مدیران سیاسی جامعه برای بهبود وضعیت دارای برنامه و روش هستند و مردم نیز این بهبود را به مرور در زیست خود مشاهده نمایند تا فرصت کنند تا از پرداختن روزمره به سیاست خلاصی یابند و از زندگی لذت ببرند.
نتیجه این که تا از سیاست و روزمرهگی در آن خلاص نشویم امکان برداشتن موانع از مسیر ترقی جامعه ممکن نخواهد شد. لذا چنان چه سیاست درست کارکردی داشته باشد، لزومی برای درگیری روزمره ما در سیاست نخواهد بود و ما میتوانیم با تکیه بر مدیریت درست کارگزاران سیاسی و اطمینان از این که آنها کار خود را به درستی انجام میدهند به دیگر حوزههای زندگی بپردازیم.
- * عضو هیات علمی دانشگاه آزاد تهران جنوب