نوشتاری از: چرند پرند[1]
به بهانه سالگرد در گذشت ادیب و پژوهشگر آزادیخواه زنده یاد علی اکبر دهخدا (7 اسفند 1334)
های های های! من خودم میدانم که الان همه مشترکین دخو چشم انتظارند ببینند دخو بر حسب وعده نمره پیش با باقیماندهء عملهء خلوت چطور رفتار خواهد کرد. یقینا حالا همه گوش به زنگند بفهمند دخو چه جور از خجالت جانشینهای ببری خان بیرون میآید.
البته باید هم چشم انتظار باشند، باید هم گوش به زنگ باشند. چرا نباشد؟ دیگر از دخو دیوانه تر کجا گیرشان میافتد؟ از دخو بی شعورتر از کجا پیدا میکنند که با «ماشاء ا…» و «بارک ا…» و «آفرین»، باد به آستینش بکنند، هندوانه زیر بغلش بدهند و مثل خروس جنگی بیندازندش به جان بنده های مظلوم بی گناه خدا و وقتی هم که خدای نکرده، زبانم لال، هفت قرآن در میان، گوش شیطان کر، الهی که دیگر همچو روزها را خدا نیارد، دخو زیر دگنک[2] آقایان افتاد، بروند دور بایستند و به حماقت دخو بخندند.
به به به به! آفرین به این عقل و هوش، مرحبا به این فهم و ادراک. دیگر بهتر از این چیست. گمان نمیکنم هیچ وقت آن دخوی قدیمی هم به این احمقی بوده.
نه، به مرگ خودم این دیگر نخواهد شد. این دیگر برای همه آرزوست که یک دفعه دیگر باز دخو را روبند کنند و مثل دیوانهها به میدان انداخته، بچهها دست بزنند و بزرگها را هر هر هر بخندند. بعد از این خواهید دید که اگر دنیا را آب ببرد، دخو را خواب خواهد برد.
من چه خرم به گل خوابیده که بردارم بنویسم: وزرای ما تا«ارگانیزاسیون»[3] ادارات خودشان را تکمیل نکنند، مشروطه ما با یک پف خراب میشوند.
من چه کار دارم که بگویم انجمنها و اجتماعات مشروعه را هر کس جلوگیری بکند، معنیاش این است که مجلس شورا باید تعطیل شود.
مگر پشت گوشم داغ لازم دارد که بردارم بنویسم: علت تکمیل نکردن عده وکلای مجلس این است که مبادا خدای نکرده، چهار تا آدم بی غرض داخل مجلس بشود و پارتی بی غرضها قوت بگیرد.
مگر من از آبروی خودم نمیترسم که بردارم بنویسم: واعظین صحن حضرت معصومه، به دستورالعمل متولی باشی، بالای منبر داد میزنند: «با مشروطه طلب محشور نشوی، صلوات دویم را بلندتر بفرست.»
مگر من از زندگی خودم سیر شدهام که بنویسم: والله بالله مجازات دوازده قتل نفس محترمی که به دست طفل هیجده ساله آقام فرمانفرما در میدان کرمان شد در ردیف مجازات پسر رحیم خان و اقبال السلطنه و عطف به استرداد اسرای قوچان خواهد شد.
اینها را من چرا بنویسم: هرچه تا حالا نوشتم برای خودم و هفتاد پشتم کافی و دیگر بس است.
اینها را همان روزنامه ای که تازه از سفارتهای خارجه ماهانه بگیر است، چشمش چهار تا بشود، بنویسد.
گذشته از همه اینها من همین تازگیها مساله اش را هم در یک مسجد پیش یکی از شاگردهای آقا شیخ ابوالقاسم درست کردم گفت: غیبت از گوشت سگ حرامتر است، یعنی مثلا اگر کسی بگوید که کار جناب امیر بهادر جنگ به جایی رسیده که حالا دو نفر خطیب درجه اول مملکت ما را میخواهد به عدلیه بکشد، مثل این است که از گوشت مثلا بی ادبی میشود، سگ، قورمه سبزی درست کرده باشد. بعد خواستم مساله رشوه را هم همان جا توی مسجد از شاگرد آقاشیخ بپرسم. قدری به این طرف و آن طرف نگاه کرده، گفت: «آدمهای آقا دارند میآیند، اینجا خوب نیست، برو برو میآیم بیرون مسجد میگویم.»
بله، من دیگر محال است یک دفعه دیگر از این حرفها بنویسم یا خودم را داخل در این کارها بکنم، چرا؟ برای اینکه آدم آن وقت مثل پاره ای اهل ریا خسرالدنیا و الاخره میشود.
چرا باز به طور درد دل باشد، چه ضرر دارد. آدم مطلبش را هرچه هم که بد باشد، به طور درد دل بگوید، اسباب رنجش و مایه گله و گله گذاری نخواهد شد.
بله من در این نمره میخواهم قدری با جناب شاپشال خان[4] درد دل بکنم. درد دل که عیب و عار نیست. درد دل که به سر من نو نشده. آدم تا درد دل نکند، غم و غصههایش رفع نمیشود. درد دل خوب چیزی است. آدم همانطور که وقتی دلش درد میگیرد تا دوا نخورد، دلش خوب نخواهد شد، همینطور هم آدمی که غصه داشته باشد تا درد دل نکند، سر دلش سبک نمیشود. بله درد دل عیب و عار نیست. همه بزرگان هم وقتی غصه دار میشوند، درد دل میکنند.
همانطور که مثلا حضرت پرنس ارفع الدوله هر وقت از آسودگی سرحد ایران و عثمانی غصه دار میشود، با بعضی از رجال باب عالی[5] درد دل میکند.
همانطور که پاره ای علمای ما هم وقتی دلشان از درد پر میشود، با بعضی از سفرا درد دل میکنند.
همانطور که حضرت والا نایب السلطنه هر وقت اوقاتشان تلخ میشود با ایادی امر درد دل میکنند.
من هم حالا میخواهم با جناب شاپشال خان دو کلمه درد دل بکنم. اما باز میترسم که اسباب گله گذاری بشود. باز میترسم خدای نکرده دشمنهای من از توی همین درد دل هم یک حرفی دربیارند، میترسم این درد دل مرا بدجوری برای شاپشال خان ترجمه بکنند. از اینها میترسم، از خیلی چیزهای دیگر هم هست که باز میترسم.
چه صلاح میدانید؟ هیچ درد دل نکنم؟ هان؟ چطور است؟ بله؟ شتر دیدی ندیدی؟ بله نمیکنیم. اما آن وقت از جای دیگرش میترسم. میترسم سر و همسر بگویند دخو با همه شارت و شورتش ترسید.
خوب علی الله به قول حاجیهای قمارباز خودمان «هر کی ترسید، مرد» این هم بالای همه، اما منتها با ادب صحبت میکنیم و پر پرت و پلا نمیگوییم.
بسم الله الرحمن الرحیم، جناب شاپشال خان! پیش از هر چیز من چند سوال از شما میکنم، یعنی چیزهایی است که من شنیدهام و باور کردهام و حالا مرگ من هر کدام را دیدید اینطور نیست، فورا رد کنید.
اولا، من شنیدهام جنابعالی مدرسه علوم شرقی پطرزبورغ را تمام کردهاید، یعنی جنابعالی در آن مدرسه علوم، رسوم، آداب، اخلاق و مذهب ما مشرق زمینها را تحصیل فرمودهاید. اینطور هست یا خیر؟
ثانیا، به من گفتهاند که شما هشت نه سال در تبریز و تهران در میان مسلمانها زندگی کردهاید، یعنی مثلا علومی را که در آن مدرسه خوانده بودید، به واسطه معاشرت با ماها در مقام عمل درآوردید؟
ثالثا، من شنیدهام سر و کار شما در این مدت با اولین درجه بزرگان مملکت ما بوده.
رابعا، من شنیدهام شما میل دارید که محبت و وداد[6] دولتین علیتین[7] ایران و روس همیشه موافق آرزوی همه ماها برقرار بماند.
خامسا، من یقین دارم که شما قمه زدنها و خودکشیها؛ یعنی تعصبهای مذهبی ما را در تبریز و تهران خوب دیدهاید.
سادسا، من مطمئنم که شما حکایت «گیری بایداوف» سفیر دولت روس را در تهران و آن القاء بعضا و شقاق[8] بی جهت که دوستی دولتین علیتین را موقتا از میان برد میدانید و باز میدانید که پایه آن، ظاهراً بر همین تعصب مذهبی ما بود.
سابعا، بر من معلوم است ب واسطه همان تحصیلات سابقه و معاشرتهای لاحقه[9] خودتان در این مدت خوب فهمیدهاید که از تمام شبهای دنیا، موافق قرآن ما، فقط شب قدر محترم است و آن شب هم ما بین سه شب ماه رمضان مشکوک است.
ثامنا، من شنیدهام و خودتان هم گویا انکار نداشته باشید که موسوی مذهب و تبعه دولت فخیمه روس میباشد.
تاسعا، موافق قوانین حقوق بینالملل مسبوقید که احترام شعایر دینی هر ملت برای تبع خارجه تا چه حد لزوم است.
حالا بعد از همه این اطلاعات که دارید، بعد از اینکه شما باید حامی اتحاد دولتین علیتین باشید، بعد از اینکه مذهب شما موسوی است، بعد از آنکه تاریخ «گری بایداوف» را هم خواندهاید، در صورتی که شب بیست و سوم ماه رمضان؛ یعنی در شب قدر اسلامی، وقتی که شما در اولین مسجد پایتخت شیعه، یعنی مسجد سپهسالار، وارد میشوید و به ورود هم اکتفا نکرده، چند ساعت هم توقف میفرمایید، آیا این کار شما را به چه حمل باید کرد؟
آیا باید گفت که شما میخواستید موجب یک فساد عمده بشوید یا خیر؟
باید گفت که شما میخواستید در دوستی و اتحاد ابدی ایران و روس خللی بیندازید، یا نه؟
آیا باید گفت که شما موافق اسلام و قانون دولت فخیمه روس محکوم به مجازاتید، یا نباید گفت؟
آی جناب شاپشال خان! به پیرم محمد (ص) به دین هر دومان قسم است که دخو آنقدر فاناتیک[10] و متعصب نیست و شاید خودت هم صدای تکفیرهای صوراسرافیل را شنیده ای؛ اما همه کس که دخو نمیشود، همه کس نخواهد گفت: «شاید در صدر اسلام اهل کتاب پاک بودهاند و حالا احوط اجتناب[11] است.» همه کس نخواهد گفت: «آنجا که شما تشریف داشتید صحن مدرسه است نه مسجد.» شاید آن شب دخو یا یک مسلمان دیگر تو را به هم دینهاش معرفی میکرد، آیا فورا غوغا و انقلاب میشد یا نمیشد؟ آیا خدای نکرده جان شما در معرض تلف بود یا نبود؟ آیا این کار اقلا موقتا موجب القا عداوت مابین دولتین علیتین میشد یا نمیشد؟
من این حرفها را به شما نمیگویم به دولتین ایران و روس عرض میکنم که موافق قواعد حقوق بینالملل ببینند تکلیف چنین آدمی چیست و به چه نحو با چنین شخصی باید رفتار کرد. مساله پیشتاب[12] هم که جای خود دارد و در صورت صحت میدانید که مایه چقدر تنفر ایرانیها از همسایگان محبوب خود شده است.
باری، مقصود در دل بود. اگر پیش خودمان بماند و جایی درز نکند، عرض میکنم که شما لابد همه این مطالب را میدانستید و به همه این مراتب مسبوق بودید؛ اما ماها وقتی بچه بودیم یک بازی در میآوردیم و یک شعر و یا نثری هم داشتید میخواندیم، حالا اگر اجازه بفرمایید همان شعر را عرض کنم و مقاله را به دعای وجود مبارک ختم نمایم: رفتم شهر کورا، دیدم همه کور، من هم کور، والسلام.
- [1] – از شماره نوزدهم روزنامه صوراسرافیل (12 آذر 1286) به نقل از: علامه علی اکبر دهخدا – چرند و پرند- به کوشش سیدعلی شاهری (تهران:گهبد، 1387) صص 109-102
- [2] – زور و فشار. دگنک چماق زرین و مرصعی است که در قدیم (در عصر صفویه و قاجاریه) مامورین تشریفات دربار به دست میگرفتند.
- [3] – واژه فرانسوی است به معنی سازمان و تشکیلات.
- [4] – شاپشال یهودی باغچه سرایی (کریمه ای) که مانند علی بیک قفقازی طرف شور محمد علی شاه بود.
- [5] – بزرگان استانبول
- [6] – دوستی، محبت
- [7] – دو دولت والامقام. دو دولت معظم
- [8] – مخالفت کردن، ستیزه و دشمنی کردن
- [9] – رسیده به کسی یا چیزی. مونث لاحق
- [10] – کهنه پرست و امل. واژه فرانسوی است.
- [11] – یعنی احتیاطتر آن است که از آن دوری شود.
- [12] – یک نوع سلاح کمری مانند ششلول یا تپانچه است.