دکتر رضا اکبری نوری:*  

ماجرای «شِبْه» و «نما» در خوانشی از فاصله در خودِ نمایی با خودِ واقعیِ انسان و جامعه ایرانی

زمانه‌ای که در آن زیست می‌کنیم زمانه‌ای است که با پیچیدگی‌های بسیار ما را احاطه کرده است. شاید به خاطر پیچش‌هاست که مردم نمی‌دانند و بین خود و زمانه گاه به اشتباه می‌افتند و هر چیزی را به گردن زمانه می‌گذارند. شاید از همین جاست که واژه‌هایی چون “شبه” و “شبیه” پدیدار می‌شوند و در کوران “شبه‌هاست” که واقعی‌ها گم می‌شوند و ما برای یافتن یک چیز واقعی باید زمان زیادی صرف کنیم. واقعی‌ها یا کم شده‌اند یا در لایه‌های زیرینِ آن چه که شبهِ واقعی است مدفون می‌شوند و از این جهت است که در یافتن آن‌ها با دشواری‌های فراوان روبرو هستیم. به همین منظور نیز علومی چون زبان‌شناسی، تبارشناسی و دیرینه شناسی به کمک انسان می‌آیند تا ما را قادر سازند ریشه امور را پیدا کنیم و از خلط امور جلوگیری نماییم.

تاریخ معاصر ایران از جمله برهه‌هایی است که به جهت تجربه هم زمان و موازی بسیاری از وضعیت‌ها با اموری دست به گریبان شد که برای جلوگیری از خلط آن‌ها نیاز به واکاوی‌های مختلف و گوناگونی دارد. یکی از این واکاوی‌ها، جستجو در وضعیتی است که در این تاریخ به عنوان “شبه” خود را نمایان ساخت. شاید اولین جاهایی که در تاریخ معاصر ایران با واژه‌هایی چون ” شبه” آشنا شدیم در رویارویی‌ها با تجدد بود.های مبهوت از توسعه و پیشرفت کشورهای متجدد هر یک با حیرت نسبت به چیزی که می‌دیدند و یا می‌شنیدند درکی و داوری‌ای داشتند. البته به فراخور موقعیتی که در جامعه ‌ایران دارا بودند، نقشی هم در تجویز نسخه، بر ردای بازی کردند. از حکومتیان گرفته تا روشنفکران و دانشگاهیان تا روحانیون، واکنش‌های گوناگونی به جریان تجدد نشان دادند.

اقداماتی که در ایران برای حرکت به سوی تجدد صورت گرفت باعث شد تا ادبیات خاصی هم در این خصوص پدیدار گردد. یکی از انتقاداتی که به جریان تجدد در ایران صورت گرفت بود که برخی منتقدین بر این نظر بودند که در حال تبدیل شدن به کشوری شبهِ متجدد است. البته امروز حرف مهمی است. گرچه در زمانه خود نیز مهم بود. بر همین قیاس، انسان شبهِ متجدد، فرهنگ شبهِ متجدد، جامعه شبه متجدد، دولت شبه متجدد و برخی از مفاهیم دیگر نیز در ادبیات، تاریخ و جامعه‌شناسی متولد شدند. همگی‌ها حکایت از جریانی داشت که تلاش داشتند تا آن چه که خیالی است را از آن چه که واقعی است مجزا سازند.این موضوع از آن جهت اهمیت زیادی داشت که ما را دچار خیالِ داشتن و خیال بودن، می‌ساخت و باعث می‌شد تا در این خیال، دیگر به فکر شدن و داشتن نباشیم. به ‌این معنا نخستین انگاره‌های پدیدار شده در خصوص “شبه” در تاریخ معاصر، مربوط است به رویارویی با مولفه تجدد و تلاشی که می‌شد تا فاصله بین خود و دیگران را که بهتر از خود می‌دانستیم کم کنیم..

شاید بتوان اخطار را زنگ هشداری برای روندی که در اداره ‌جامعه طی می‌شد پنداشت. چرا که پدیداری “شبه‌ها”، به جای آن چه که واقعی است، آفتی بود که به سادگی نمی‌توان از آن گذشت. فرایندی ‌این‌چنین می‌توانست بیان‌گر وضعیتی در آینده باشد که از جامعه‌ جامعه‌ای متوهم و غیر واقع‌گرا بسازد. تا آن‌جا که رابطه بین الاذهانی ما را با یکدیگر، با جهان و با رابطه ما را با خود مخدوش نماید.

به نظر می‌رسد مرحله بعدی در پدیداری “شبه‌ها” مرحله‌ای است که ما شاهد خودنمایی مفاهیمی چون “شبه روشنفکر” و “شبه روحانی” هستیم. مرحله‌ای در تاریخ که شاید بتوان آن را اوج‌گیری تعارض و تضاد میان مفهوم و مصداق در جامعه ‌ایرانی دانست.‌ مفاهیم در زمان خود بیان‌گر نوع نگاه طیف‌های اجتماعی به یکدیگر بود و بیان‌کننده موضوع که‌ جامعه نسبت به مفاهیم و مصادیق آن حساسیت پیدا می‌کند. فارغ از نکته که تا چه حد خطاب‌ها از صحت و سقم برخوردارند، قرار دادن پیشوند “‌” قبل از مفاهیم و مصادیق دیگر، بیان‌کننده نکته بود که “شبه” در حال‌ جا باز کردن در جامعه ‌ایرانی است.

به مرور این واژه به صورت پیشوند برای بسیاری دیگر از موقعیت‌ها به کار رفت و تبدیل شد به یکی از واژه‌هایی که نوعی توهین و تهمت و ناسزا و اگر خوشبینانه بگوییم انتقاد تلقی می‌شد. به این معنا هر کس یا هر وضعیتی را که با پیشوند “شبه” مورد خطاب قرار می‌دادند نوعی خفیف ساختن وی نیز محسوب می‌شد. البته به نظر می‌رسد که باید آن را بیان‌کننده وضعیت ‌جامعه‌ای دانست که در آن افراد و موقعیت‌ها از وضعیت واقعی فاصله می‌گیرند و یا از اساس و ابتدا به ساکن “شبه” شدن را به عنوان مسیری که باید طی کنند بر می‌گزینند. که البته شبهِ چیزی شدن زحمت و دردسر زیادی نداشت و ندارد و دوای درد تمام کسانی بود و هست که حال و انگیزه و قصد چیزی شدن ندارند و یا قصد فریب مردم می‌کنند. لذا به مرور موقعیت‌ها و افرادی که می‌شد آن‌ها را به پیشوند “شبه” متصف ساخت رو به فزونی نهاد. تا جایی که به نظر می‌رسد حساسیت خود را آرام آرام نسبت به این پیشوند حائز اهمیت از دست داد.

البته هنوز گاه‌گداری خصوصا در دعواهای سیاسی و شاید گاها مذهبی پسوند به کار می‌رفت و افرادی به عنوان “شبه‌مذهبی”، “شبه انقلابی”، “شبه روشنفکر”، “شبه روحانی” و غیره خطاب می‌شدند. در همین گیرودار است که پای پسوند دیگری نیز تحت عنوان “نما” به میان می‌آید. بنابراین در بسیاری از خطاب‌ها “نما”جای “شبه” را می‌گیرد اما با همان نقش، که ترکیب جدیدی را اما با همان معنا و مقصود پیشین پدید می‌آورد. مانند “روشنفکرنما”، “روحانی‌نما”، “مذهبی نما”، شاعر نما، هنرمندنما، تماشاگرنما و بسیاری دیگر از این واژه‌ها.

هر دو نوع ترکیب‌های وصفی بیان‌کننده موقعیتی در جامعه بودند که چند مولفه را در نطفه آن‌ها می‌توان تشخیص داد که به مرور در شکل‌دهی به ریخت و انسان امروز نقش بارزی را بازی کردند:

1-   فقدان درک درست از آن چه که به عنوان سنت قدمایی در ایران مطرح بود.

2-   فقدان درک درست از آن چه که به عنوان تجدد و مولفه های مندرج در آن مطرح می‌شد.

3-   فقدان درک درست از چگونگی برقراری ارتباط بین مولفه های مندرج در سنت قدمایی و تجدد.

4-   تلاش بیهوده برای انطباق مولفه ای مندرج در این دو و تطبیق‌های ناصواب بدون پشتوانه‌های معرفتی لازم.

5-   تلاش برای نادیده انگاشتن یا کم اهمیت جلوه دادن تفاوت‌های معرفتی بین این دو

6-   رضایت دادن به ایجاد ارتباط در سطح رویه یا نمایی از آن چه که خواهان آن بودیم در سنت قدمایی و تجدد.

7-   گریز از واقع‌گرایی و معرفت صحیح نسبت به امر واقع و در غلطیدن در اوهام و خیال به جای آن.

8-   نهایتا اشتباه گرفتن رویه نمایی و خودِ نمایی به جای خود واقعی.

مساله پیشوندِ “شبه” و پسوندِ”نما” به این جا خاتمه نمی‌یابد. شبه که به عنوان یک آفت در جامعه ‌ایرانی شناخته می‌شد و “نما” که نوعی دشنام فرهنگی، فکری، عقیدتی و سیاسی قلمداد می‌گردید در بستر جامعه تکثیر شد. تا جایی که واکاوی آنچه که “شبه” است و آن چه که واقعی است را به کاری دشوار، طاقت‌فرسا و ناامید کننده مبدل ساخت. هر از گاهی ‌این پیشوند و پسوند، خود نمایی می‌کنند ولی با توجه به تکثیر آن‌ها در جامعه و فراگیر شدن آن‌ها در درجه اول حساسیت‌های ‌جامعه نسبت به آن‌ها کاستی یافته و در درجه دوم با توجه به فراگیر بودن آن کسی را مجال و فرصت پرداختن و اصلاح نیست.

“بِهˆ آن که نادیده انگاریم و منکر شویم”

اما مگر می‌توان گذاشت و گذشت از این همه. فراگیر شدن “شبه” و “نما” در همه حوزه‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و علمی هر دردمندی را که غم انسان و جامعه دارد متامل و البته متالم می‌سازد. اگر “شبه” و “نما” بیان‌کننده فاصله آن چه که نموده می‌شود و آن چه که باید باشد تلقی گردد، یعنی وفاداری مصداق به مفهوم و بیان گر بودن مفهوم نسبت به مصداق، لذا هر کسی و هر چیزی و هر موقعیتی که به چیز یا چیزهایی متصف است باید در جزئیات و مصادیق نشان‌دهنده آن چیزها باشد. مگر این‌گونه نیست که در کلام خداوند نیز نشانه‌های مومنین از غیر مومنین ‌این‌گونه هویدا می‌شود. بنابراین نام‌ها به همراه خود و در درون خود محتوایی را حمل می‌کنند که وقتی ما آن نام را بر خود می‌نهیم باید وفادار به بنیان‌ها و اجزاء معرفتی آن نام نیز باشیم. با این وصف، چه نام‌هایی که امروز بتوان در جامعه پیدا کرد که در محتوای خویش به هیچ‌وجه حاوی جزئیات و بنیان معرفتی مورد نظر نیستند. لذا تنها نامی هستند که نشانی از راستی و درستی یا در آن‌ها نیست یا آن قدر اندک است که بتوان آن‌ها را با پیشوند”شبه” یا پسوند”نما” خطاب کرد.

اگر همین مقدمات را مبنا قرار دهیم و همه کسان یا موقعیت‌هایی را که به وظایف ذاتی یا قراردادی خود وفادار نیستند در نظر بگیریم، امروز چقدر آشناست ترکیب‌های وصفی چون: شبه عدالت، شبه دولت، شبه دین، شبه روحانی، شبه دانشجو، شبه استاد، شبه مدنی یا مدنیت، شبه دانشگاه، شبه نماینده، شبه اشتغال، شبه تولید، شبه تجارت، شبه مطبوعات، شبه رسانه، شبه کتاب، شبه مقاله، شبه اختراع، شبه پایان‌نامه، شبه همایش، شبه مدیر، شبه پژوهش، شبه ورزش، شبه پارلمان، شبه تنفس، شبه قانون، شبه پارلمان، شبه انتخابات، شبه شهر، شبه انسان یا انسان‌نما، شبه اصول‌گرا، شبه اصلاح‌طلب، شبه فرهنگ، و صدها شبه دیگری که ‌جامعه ما را احاطه کرده و کار را برای کسانی که می‌خواهند از میان شبه‌ها بگذرند تا دقایقی را فارغ از شبه و شبه بازی سر کنند دشوار ساخته است. مشکل زمانی حاد می‌شود که درک کنیم دقیقا با عبور از این شبه‌هاست که می‌توانیم امیدوار به بهره مندی از حظ‌هایی از راستی و صدق باشیم که انسان همانا شایسته همان است.

وضعیت زمانی وخامت بیشتری می‌یابد که خودِ نمایی‌امان را به جای خود واقعی‌امان اشتباه می‌گیریم و در این زمان است که مصداق مصراع می‌شویم که:

“آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد”

توهم نتیجه منطقی چنین‌ای است و در این توهم امکان بازیابی موقعیت خود و دیگری در محیط پیرامونی نیست. انسان و جامعه متوهم نیز امکان ارتباط گیری درست را از دست می‌دهد و در توهم آن چه که هست با محیط پیرامون در تصادم قرار دارد. البته تصادم با خود نیز از جمله این آفت‌هاست.

آفات جایگزین شدن خودِ نمایی را به جای خودِ واقعی به شرح زیر می‌توان برشمرد:

  1. توهم گرایی مفرط
  2. از دست رفتن امکان گفتگو در جایگاه‌های واقعی
  3. دشمن پنداری همه علیه همه
  4. فراگیر شدن نفاق، دورویی و دروغ در جامعه
  5. تقسیم بندی‌جامعه به خود و دیگری
  6. عدم امکان بازشناسی وضعیت‌های واقعی از وضعیت‌های نمایی
  7. عدم امکان تشخیص موقعیت و لحظات مناسب برای تصمیم‌گیری
  8. خلوت گزینی و دوری از جامعه
  9. پدیداری شارلاتانیزم عمومی در حوزه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و غیره و فراهم آوردن فضاهای دروغین جهت بهره‌برداری از موقعیت‌ها
  10. فقدان تلاش برای شدن
  11. سیطره تظاهرگرایی و کشاندن رقابت به سطح و رویه و نماها به جای رقابت در موقعیت‌های واقعی و اصیل
  12. بازماندن شایستگان از دست‌یابی به موقعیت‌های درخور خویش، و جولان بوالهوسان به جای آن‌ها
  13. از دست رفتن منافع جمعی در قبال سود جویی‌های فردی در هیات و قالب منافع جمعی
  14. بی‌اعتمادی اجتماعی و از دست رفتن ارزش‌های واقعی و اصیل

امروز به جد نیازمند آنیم تا با بازنگری در آن چه که واقعا هستیم و تمیز آن، از آن چه می‌نماییم هستیم، فاصله خودِ نمایی امان را از خود واقعی امان بازشناسیم. این بنیانی است برای ‌این که ‌جایگاه درست خود و دیگران را نیز بازشناسیم و در این صورت امکان برقراری ارتباط درست با خود و دیگران را نیز خواهیم داشت.


  • * عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران جنوب
  • این مقاله برگرفته از نامه‌ای بود که در شهریورماه 1391 برای همسرم (ملیحه علوی پور) نوشتم.